دین و مغز / صرع : بیماری مقدس / دین و تحریک مغز .
❌(دین و مغز ) 💥
هر رویکردی بدین از منظر زیست شناختی پرسش هایی را درباره همبسته های بنیادی کالبدی و فیزیولوژیکی دین برمیانگیزد . در سطح نظری داکوئیلی و همکارانش چارچوب عصب زیست شناختی پیچیده ای برای فهم دین مطرح می کنند . نظریه آنها گرچه بسی فراتر از آن چیزی است که ما اینک در نظر داریم نوعی مدل عصب فیزیولوژیکی کلنگر برای ایجاد حالات عرفانی ، آیین مذهبی، تجربههای دم مرگ، فرهنگ و خودهشیاری محسوب میشود . این رویکرد وقتی به کار تبیین رفتار ، عقیده و تجربه دینی یا در واقع هر شکلی از کنش آدمی میپردازد که هیچ حد و مرزی ندارد این طرح نظری تاکنون چندان پژوهشهای قابل اتکایی به دست نداده است . با این حال برخی از نقاط قوت آن را در اینجا بر می شماریم .
❌( صرع : بیماری مقدس ) ...💥
هرچند پزشکی یونان باستان بقراط نوشته است که صرع از نظر او به هیچ روی آسمانی تر و مقدس تر از سایر بیماریها نیست . پیوند این مرض با دین در عصر او مطرح بود و هنوز هم هست . البته امروز هیچ کس بر آن نیست که سر از امور مذهبی نشأت می گیرد ؛ لیکن باز هم چنین تلقی میشود که صرع با بیان مذهبی رابطه وسیعی دارد . پذیرش رسمی چنین احتمالی در عالم پزشکی نخستین بار در قرن نوزدهم روی داد. یکی از متون ارجمند روانپزشکی در اوایل قرن بیستم این( دین ورزی مرضی) را از ویژگیهای مهم صرع میدانند . این نکته با کیفیت بهتر در آثار روانپزشکانه دیگر هم مطرح شد . وایت و وات ۱۹۸۱ با اذعان به اینکه پیوند دین و صرع در مجموع بسیار ضعیف است بر آن شدند که رابطه ویژه تری در میان دین و صرع لب گیجگاهی تی ال ای وجود دارد نظری که اکنون رایج است گرچه پذیرش آن نیاز به تامل بیشتری دارد. اوگاتا و میاکاوا ۱۹۹۸ در نمونههای شامل ۲۳۴ بیمار مبتلا به سر لب گیجگاهی و دستگاه کناری را بررسی کردند ، فقط سه مورد گزارش کردهاند که حملههای صرع در آنها با محتوای مذهبی همراه بوده است . بنابراین پیوند صرع و دین اگر چه وقتی روی دهد بسیار در خور توجه است ، در عمل دور از واقعیت به نظر میرسد . با این حال انتظار وجود چنین رابطهای موجب پژوهشهای بسیار مهمی شده است آمارهای مذکور تا حدی معلوم می دارند که چرا در این کار از نمونه های بسیار کوچک بهره میگیرد.
⚠️❌ ( دین و تحریک مغز ) ⚠️❌
پرسینگر و همکارانش( ماکارک وپرسینگر ۱۹۵۸، پرسینگر ۱۹۸۷، ۱۹۹۳ ؛ پرسینگر و ماکارک ۱۹۸۷؛ پرسینگر، بیورو، پردریو ریچاردز ۱۹۹۴ ) اندیشه پردازی دینی را همراه با فعالیت الکتریکی اعصاب در تی ال ای که پرسینگر آنرا نوسان لب گیجگاهی مینامد بررسی کردهاند. در پژوهشی تازه تر راماچاندران و بلیسکی ۱۹۹۱ گزارش داده اند که تی ال ای و دستگاه کناری به هنگام حمله صرعی در محتوای ذهنی مربوط به خدا دخیل اند. گزارش آنها در حقیقت حاکی از انواع حالات مذهبی است( تجربه عرفانی، تبدل ،عقاید تقویت یافته مذهبی و غیره ) . راماچاندران و بلیسکی گمان می کنند که محتوای این حمله های صرعی از آموخته های پیشین نشأت می گیرد و چنین آموختههای تا حد زیادی به زمینه فرهنگی فرد وابسته است . چنانچه که در تجربههای دم مرگ دیده می شود ، می توان انتظار داشت که محتوای مذهبی تحت تأثیر فرهنگ شکل بگیرد (زالسکی ۱۹۸۷).
هرچند راماچاندران و بلیسکی ۱۹۹۹ بر این گمان اند که پیوند کارکرد مغز با تجربه ، عقیده ،و رفتار دینی ممکن است امری عام باشد ، لیکن یادآور میشوند که معنی این سخن آن نیست که امر مزبور در اینجا تجربه دینی ریشه ارثی دارد. انها به درستی نتیجه میگیرند که در مغز آدمی مدارهایی هست که در تجربه دینی دخیل اند... و ما هنوز نمی دانیم که این مدارها آیا اختصاصاً برای دین تکامل یافته اند یا نه .
چون دستگاه کناری محور این گونه فرایندهای عاطفی است ، این پژوهشگران بر نقش دستگاه کناری در تولید و تنظیم نمود های عاطفی به طور کلی تاکید میکند. مکلین ۱۹۸۹ همین نکته را در نظر دارد که می نویسد : در شرایط نابهنجار تخلیهی کناری، احساساتی که در ذهن بیمار پدید میآیند لجام گسیخته و بی قید و بندند _یعنی به هیچ شخص و یا امر خاصی مربوط نمی شوند.
اوگاتا و مایاکاوا ۱۹۸۸ از مکانیسمی بنیادین یاد میکند که پیوند با محرکها ،رویدادها، یا مفاهیم سابقه خنثا را افزایش میدهد. تجربه امور و رویدادهای سرشار از رنگ آمیزی عاطفی جهانبینی مذهبی عارفانه ای را ایجاد میکند .
به عبارت دیگر احساسات آزاد و لجام گسیخته و بیقید و بند مکین ۱۹۸۹ چندان دوام نمیآورند.
اینکه چرا وقتی بخش مناسبی از ناحیه کناری تحریک می شود نوعی جهان بینی مذهبی عارفانه به وجود میآید همچنان محل بحث است. موضوع مورد قبول ما این است که ساختارهای مغزی برای استفاده عاطفی و تجربی در دسترس اند و این که از طریق یادگیری و فرهنگ در راه دین هم به کار میرود .
پژوهشهای زیادی نشان میدهند که این فرآیند صرفاً از انگیختگی به پاسخ مذهبی نمیانجامد. در این میان باید یک مرحله شناختی میانجی قائل شد که آن را به تفاوت ارزیابی ، برچسبگذاری یا اسناد نامیدهاند (هیوستون ۱۹۸۳ ؛ شیور ۱۹۷۵ ) .مثلا از دیدگاه فیزیولوژیکی تجربه های عاطفی، دینی، طبیعی و زیبایی شناختی ظاهراً برابرند ؛ با این حال ، فرد برپایه زبانی که در دسترس اوست ، زمینهای که رویدادها در آن شکل می گیرند ، تجربه پیشین شخص و گرایش های شخصیتی و نگرشی اش به طور گزینشی تفسیرهای اسنادی ایجاد میکند ( بورک ۱۹۶۹ بک و بورک ۱۹۷۰. پراود فوت ۱۹۸۵ اسپیلکا ،شیور و کرکپاترک ۱۹۸۵ ) . با توجه به شیو،ع دسترسی پذیری، و اهمیت دین در فرهنگ غربی، این فرضیه را میتوان پذیرفت که تجربه های عاطفی عمیق اما مبهم احتمال قوی هویت های دینی پدید میآورند، به ویژه وقتی با بهداشت روان در ارتباط باشند (اسپیلکا و اسمیت ۱۹۸۳).
منبع : کتاب روانشناسی دین / اسپیلکا / صفحات 85.86.87.