officialpsy

روانشناسی همای اندیشه

officialpsy

روانشناسی همای اندیشه

officialpsy
بایگانی
نویسندگان

۲۰ مطلب در آبان ۱۳۹۹ ثبت شده است

آزمایش زندان استنفورد 

یکی از معروف‌ترین و به نقلی خطرناک‌ترین آزمایش‌های روان‌شناسی است که تاکنون انجام شده‌است. در این آزمایش که به سرپرستی دکتر فیلیپ زیمباردو در دانشگاه استنفورد در سال ۱۹۷۱ انجام شد، چندین دانشجوی سالم از نظر روانی به صورت آزمایشی نقش‌های زندانی و زندان‌بان را پذیرفتند.

نتایج آزمایش حیرت‌آور بود، پس از گذشت چند روز اکثر زندانبانان رفتارهای شدید سادیسمی از خود نشان دادند. آزمایش به خاطر ترس از کنترل خارج شدن وضعیت بعد از ۶ روز متوقف شد.

هدف آزمایش

زیمباردو و تیمش می‌خواستند ببینند که آیا از روی صفات شخصیتی و ذاتی زندانیان و زندانبانان، می‌توان علت بدرفتاری‌هایی را که در زندان‌های آمریکا می‌شود درک کرد.

شرح آزمایش

زیمباردو و همکارانش به آن دسته از فرایندهای روان شناختی که در افرادی با نقش زندانبان و زندانی روی می‌دهد علاقه‌مند بودند. آن‌ها در زیرزمین دپارتمان روان‌شناسی یک زندان درست کردند و در یک روزنامهٔ محلی آگهی دادند به این مضمون که برای یک آزمایش روان‌شناسی، به تعدادی افراد واجدالشرایط نیاز دارند، و برای شرکت در آن، حقوق خواهند داد.

از بین ۷۵ نفر که به آگهی پاسخ دادند، ۲۴ نفر که از لحاظ سلامت فیزیکی و روانی در وضعیت بسیار نرمال و خوب قرار داشتند انتخاب شدند. خود زندان در زیرزمین دپارتمان روان‌شناسی بود. یک دانشجوی لیسانس و جزو دستیاران تحقیق، «رئیس زندان»، و زیمباردو، «سرناظر» یا سرپرست زندان بود. زیمباردو تعداد شرط و شروط خاص را به آزمودنی‌ها اعلام کرد و امیدوار بود که با آنها، بتواند سردرگمی، شخصیت‌زدایی، و فردیت‌زدایی را تشدید کند.

خصوصیات شرکت‌کنندگانویرایش

خصوصیات این افراد چنین بود: دانشجو، سفیدپوست، از طبقهٔ متوسط، بالغ (از لحاظ عقلی)، با ثبات (از لحاظ هیجانی)، نرمال، و باهوش، از سراسر آمریکا و کانادا. هیچ‌یک از آن‌ها سابقهٔ زندان نداشت، و ظاهراً، همهٔ آن‌ها به اصول و ارزش‌های اخلاقی مشابهی پایبند بودند. با شیر یا خط، ۱۲ نفر زندانبان و ۱۲ نفر دیگر، زندانی شدند. زیمباردو با ادارهٔ پلیس محلی صحبت کرده، و آن‌ها قبول کردند تا در این آزمایش با او همکاری کنند.

شروع آزمایش

زندانی‌ها

«زندانی‌ها» در خانه‌های خود در نقاط مختلف شهر نشسته بودند که یک ماشین پلیس به‌طور غیرمنتظره جلوی خانهٔ آن‌ها پارک کرد، مأمورانی با لباس پلیس آن‌ها را دستنبند و چشمبند زدند و به زندان مصنوعی بردند، بازرسی بدنی کردند، مایع ضد شپش روی آن‌ها ریختند، عکس گرفتند، انگشت نگاری کردند، لباس زندانی به آن‌ها دادند، به جای اسم، به آن‌ها شماره دادند، و آن‌ها را با دو زندانی دیگر داخل سلولی با میله‌های آهنی انداختند.

به زندانیان روپوش‌هایی گل و گشاد و کلاه‌های تنگ داده شد تا دائم در عذاب باشند. زندانبان‌ها زندانی‌ها را با شماره صدا می‌کردند، و این شماره‌ها روی لباس زندانی‌ها دوخته شده بود. یک زنجیر به پاهایشان بسته بودند تا یادشان باشد که زندانی هستند.

زندان‌بان‌ها

به آزمودنی‌هایی که نقش زندانبان داشتند، یونیفرم‌های خاکی رنگ، باتوم، سوت، و عینک‌های رفلکتیو (آینه‌ای) و اسلحه داده شد، اما فقط به صورت باتوم‌هایی چوبی، به آن‌ها گفته شد که هر طور بخواهند می‌توانند زندان را اداره کنند ولی حق ندارند از تنبیه بدنی استفاده کنند.

آنها حق نداشتند با آن‌ها زندانیان را بزنند. هدف از این کار این بود که زندانبانان نشان دهند که در چه مقامی هستند. به آن‌ها لباس و شلوار خاکی شبیه به لباس زندانبانان داده شد. این لباس‌ها از یک فروشگاه لباس‌های ارتشی خریده شده بودند. همچنین، به آن‌ها عینک‌های آینه‌ای داده شد تا از «تماس چشمی» ممانعت شود.

روزشمار

روز قبل از آزمایش

روز قبل از آزمایش، یک جلسهٔ توجیهی برای زندانبانان گذاشته شد. در طول این جلسه، به آن‌ها گفته شد که نمی‌توانند به زندانیان آسیب فیزیکی برسانند. زیمباردو، به عنوان سرپرست زندان، به نگهبانان گفت: «می‌توانید در زندانی‌ها احساس حوصله سررفتگی، و تا اندازه‌ای احساس ترس ایجاد کنید. می‌توانید این احساس را در آن‌ها به وجود آورید که زندگی آن‌ها کاملاً تحت کنترل ماست، تحت کنترل سیستم، شما، و من است. باید آن‌ها را متوجه کنید که هیچگونه حریم شخصی ندارند. ما فردیت آن‌ها را به شیوه‌های مختلف از آن‌ها خواهیم گرفت. به‌طور کلّی، همهٔ این کارها باید به یک حس ناتوانی، درماندگی، و بیقدرتی منجر شود. یعنی، در این موقعیت، همهٔ قدرت دست ماست و آن‌ها هیچ قدرتی در اختیار ندارند.»

روز اول و دوم

روز اول حادثه اتفاق خاصی نیفتاد، اما روز دوم شورش شد. زندانی‌های سلول شمارهٔ ۱، با تخت خواب‌های خود درب سلول را مسدود کردند و کلاه‌هایشان را درآوردند. آن‌ها از بیرون آمدن امتناع کردند و هیچ‌یک از کارهایی را که نگهبانان به آن‌ها می‌گفتند انجام ندادند. نگهبانان به این نتیجه رسیدند که برای مقابله با این شورش، به تعداد بیشتری نگهبان نیاز است. نگهبانانی که در شیفت‌های دیگر کار می‌کردند داوطلب شدند تا «اضافه کار» داشته، و به در هم شکستن شورش کمک کنند. آن‌ها با کپسول‌های آتش‌نشانی به زندانیان حمله کردند، و این کار، بدون نظارت محققان انجام شد. نگهبانان متوجه شدند که با ۹ نگهبان می‌توانند ۹ زندانی را اداره کنند، اما نمی‌دانستند که با فقط ۳ نگهبان در هر شیفت چگونه می‌توانند این کار را بکنند. یکی از آن‌ها پیشنهاد کرد که برای کنترل آنها، از تاکتیک‌های روان‌شناسی استفاده کنند. آن‌ها یک «سلول ویژه» درست کردند که در آن، از زندانی‌هایی که در شورش شرکت نداشتند، با پاداش‌های مخصوصی پذیرایی می‌شد. مثلاً، به جای غذاهای حاضری، به آن‌ها یک غذای بسیار بهتر داده می‌شد. زندانی‌هایی که داخل سلول ویژه بودند، حاضر نشدند غذای خوب را بخورند، زیرا می‌خواستند با زندانیان دیگر هم شکل باشند.

بعد از فقط ۳۶ ساعت، یکی از زندانیان شروع کرد به «دیوانه‌وار» عمل کردن. زیمباردو می‌گوید که زندانی شمارهٔ ۸۶۱۲ شروع کرده به کارهای جنون‌آمیز، جیغ کشیدن، داد کشیدن، فحش دادن، و بشدت عصبانی شدن، طوری‌که انگار کنترلش را از دست داده‌است. مدتی طول کشید تا متوجه شدند که او واقعاً در رنج است و باید او را مرخص کنند.

نگهبانان زندانیان را مجبور می‌کردند تا شمارهٔ خود را تکرار کنند و با این کار، آن‌ها را حفظ کنند. آن‌ها می‌خواستند این ایده را در زندانیان تقویت کنند که هویت جدیدشان، یک عدد است. خیلی زود، نگهبان‌ها از این تکرار شماره‌ها به عنوان روش دیگری برای اذیت کردن زندانی‌ها استفاده کردند. هنگامی که زندانیان در شمردن اعداد اشتباه می‌کردند، آن‌ها از تنبیه بدنی به صورت کلاغ پر، بشین و پاشو، یا شنا استفاده می‌کردند. اوضاع بهداشتی به سرعت بد شد، و هنگامی بدتر شد که نگهبانان به بعضی زندانیان اجازه ندادند که ادرار یا دفع کنند. به عنوان تنبیه، به زندانیان اجازه داده نمی‌شد تا سطل‌های زباله و مدفوع را خالی کنند. تشک برای زندانی‌ها کالایی بسیار ارزشمند محسوب می‌شد. به همین دلیل، نگهبانان برای تنبیه زندانی‌ها، تشک‌هایشان را می‌گرفتند، و آن‌ها مجبور می‌شدند روی کف سیمانی بخوابند. بعضی زندانیان را مجبور کردند تا چند ساعت برهنه بمانند. این روش دیگری برای تحقیر کردن آن‌ها بود.

خود زیمباردو نیز جذب این آزمایش شده بود، و در آن، به عنوان سرپرست، فعالانه شرکت می‌کرد. روز چهارم، بعضی زندانیان در بارهٔ تلاش برای فرار صحبت می‌کردند. زیمباردو و نگهبانان تلاش کردند تا زندانیان را به یک ایستگاه پلیس واقعی ببرند که مکانی امن تر بود، اما کارمندان ادارهٔ پلیس گفتند که دیگر نمی‌توانند به شرکت در آزمایش زیمباردو ادامه دهند.

با ادامهٔ آزمایش، چند تن از نگهبانان به طرز فزاینده‌ای خشن و بیرحم شدند. محققان متوجه شدند که حداقل یک سوم نگهبانان تمایلات سادیسمی واقعی از خود نشان می‌دادند. اکثر نگهبانان از این که آزمایش بعد از فقط شش روز متوقف می‌شود، ناراحت بودند. بعضی از زندانبانان زندانیان را مجبور می‌کردند تا با دست خالی، توالت‌ها را بشورند.

زیمباردو می‌گوید که آزمودنی‌های زندانی، نقش خود را «درونی سازی» کرده بودند. دلیل زیمباردو این است که بعضی زندانیان می‌گفتند که می‌خواهند درخواست «آزادی به قول شرف» بدهند، حتی با این شرط که تمام درآمد خود از بابت شرکت در آزمایش را ضمیمهٔ آن کنند. اما، وقتی که درخواست آزادی به قول شرف آنها، همگی رد شد، هیچ‌یک از زندانی‌ها آزمایش را ترک نکرد. زیمباردو می‌گوید که بعد از از دست دادن کلّ پولی که بابت دوهفته قرار بود بگیرند، آن‌ها برای ادامه دادن به آزمایش هیچ دلیلی نداشتند، با این حال به آن ادامه دادند زیرا هویتی به نام «هویت زندانی» را درونی‌سازی کرده بودند. آن‌ها خودشان را زندانی می‌پنداشتند، و بنا بر این، در آزمایش باقی‌ماندند.

زندانی شمارهٔ ۴۱۶، یکی از زندانیان جدید (که از لیست انتظار زندانیان آمده بود)، نسبت به نحوهٔ برخورد با دیگران زندانیان اعتراض کرد. نگهبانان به این اعتراض با بدرفتاری بیشتری پاسخ دادند. وقتی که او از خوردن سوسیس‌هایش امتناع کرد، و گفت که اعتصاب غذا کرده‌است، نگهبانان او را داخل یک کمد، که به ابتکار خودشان آن را به «سلول انفرادی» تبدیل کرده بودند زندانی کردند. نگهبانان، بعد از آن، به دیگر زندانیان گفتند که با مشت به دیوارهٔ کمد بکوبند با صدای بلند، سر زندانی شمارهٔ ۴۱۶ داد بکشند. نگهبانان از این رویداد برای دشمن کردن دیگران زندانیان با زندانی شمارهٔ ۴۱۶ استفاده کردند. آن‌ها به دیگر زندانیان گفتند که اگر می‌خواهند او از سلول انفرادی آزاد شود، باید پتوهای خود را تحویل دهند و روی تشک خالی بخوابند. همه از این کار امتناع کردند بجز یک نفر.

توقف آزمایش

زیمباردو آزمایش را زود متوقف کرد به دو دلیل،

وضعیت بعضی آزمودنی‌ها بشدت در حال تخریب بود.

نامزدش، کریستینا مسلاک، یکی از دانشجویان فوق لیسانس روان‌شناسی، به وضعیت وحشتناک این زندان اعتراض کرد. زیمباردو از مسلاک خواسته بود تا دربارهٔ این آزمایش مصاحبه‌هایی انجام دهد، و مسلاک با دیدن وضعیت ناگوار آن، بشدت به زیمباردو اعتراض کرد و از او خواست به آن پایان دهد.

زیمباردو می‌گوید که از بین بیش از پنجاه نفر افرادی غیر ذی‌نفع که زندان را دیده بودند، مسلاک تنها کسی بود که اصول اخلاقی آن را زیر سئوال برد. بعد از فقط شش روز، آزمایش زندان استنفورد متوقف شد، زیرا بسیار زودتر، و بسیار بیشتر از آنچه محققان فکر می‌کردند، آزمایش به واقعیت تبدیل شده بود.

نتیجه‌گیری

آزمایش دانشگاه استنفورد با شکنجه و آزار زندانیان ابوغریب که بعدها روی داد مقایسه شده‌است (در تصویر، لیندی اینگلند و چارلز گارنر در کنار زندانیان برهنهٔ روی‌هم‌سوارشده ژست گرفته‌اند)

آزمایش زندان استنفورد، نمایشی است از قدرت خارق العادهٔ موقعیت؛ و همچنین، قدرت هنجارهای سازمانی در درون محیط‌هایی مثل زندان را نشان می‌دهد. توجه داشته باشید که شرکت کنندگان، به‌طور شانسی در نقش زندانی یا زندانبان قرار داده شدند؛ بنابراین، هیچ چیزی در شخصیت یا بیوگرافی آن‌ها وجود نداشت که بتواند رفتار آن‌ها را توضیح دهد. با این که آنهایی که نقش نگهبان و زندانی را ایفا می‌کردند آزاد بودند تا هر طور که دلشان می‌خواهد رفتار کنند، تعاملات میان گروهی معمولاً منفی، خصمانه، و انسانیت زدا بود. این موضوع، به طرز اعجاب آوری، شبیه به همان چیزی است که در زندان‌های واقعی می‌بینیم. این یافته‌ها نشان می‌دهند که خودِ موقعیت (خودِ موقعیت زندان) به قدری پاتولوژیک است که می‌تواند رفتار انسان‌های عادی را خراب و در کانالی دیگر بیندازد.

فیلم آزمایش

در سال ۱۹۹۲ مستندی ب نام Quiet Rage: The Stanford Prison Experiment با حضور زیمباردو ساخته شد. این مستند شامل تشریح کامل این آزمایش توسط زیمباردو، صحبت‌های اشخاص تحت آزمون و نیز تصاویر واقعی ثبت شده طی آزمون است. در ۲۰۰۱ فیلمی سینمایی با نام Das Experiment بر اساس کتابی با نام جعبهٔ سیاه ساخته شد که خود بر اساس آزمایش زیمباردو نوشته شده بود. در ۲۰۱۰ این فیلم خود مبنای فیلمی با نام The Experiment قرار گرفت. همچنین فیلم کوتاهی در سال 2018 با نام " Red Test " در ایران توسط عرفان زردهی ساخته شد که داستان آن بر اساس همین آزمایش روایت می شود.

منابع

زمینهٔ روان‌شناسی هیلگارد، ویراست ۱۵، سوزان نولِن-هوکسِما. ترجمهٔ دکتر حمزه گنجی، نشر ساوالان ۱۳۹۰

منبع ۲ : ویکی پدیا ، وب سایت تد 

۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۲۵ آبان ۹۹ ، ۲۰:۴۵
عرفان خلیلی مقدم

اقتدار یا اُتوریته (به فرانسوی: Autorité)، به فرد یا مقامی نسبت داده می‌شود که می‌تواند به فرد تحت اقتدار دستوری بدهد و فرد تحت اقتدار از او پیروی می‌کند. اقتدار، به فرد یا مقامی نسبت داده می‌شود که فرد (یا افراد) تحت اقتدار از او [فرد مقتدر] اطاعت می‌کنند. اطاعت به معنای عمل کردن بی‌چون و چرا به فرمان یا دستور است. برای مثال در آزمایش میلگرام افراد با وجود این‌که نمی‌خواستند به شکنجهٔ فرد دیگری بپردازند بخاطر وجود اقتدار نمی‌توانستند از این عمل سرباز زنند.[۲]

آنارشیسم و اقتدار 

اتوریته یکی از مسائل مهمی است که در آنارشیسم بررسی می‌شود. یکی از تعاریف معروف آنارشی «نبود فرمانروایی و اقتداری اجباری» است.[۳] آنارشیست‌ها اقتدار را محکوم می‌کنند و آن را یکی از عوامل قوی بازتولید سلسله مراتب قدرت (که با آن مخالفند) می‌دانند.[۴]

انسان‌ها در مقابل اقتدار

آزمایش‌های میلگرام نشان می‌دهد که اکثر انسان‌ها ترجیح می‌دهند که از یک اقتدار اطاعت کنند تا این‌که خودشان مسئولیت اعمالشان را به عهده بگیرند؛ و هنگامی که فرمان اقتدار با دستگاه ارزشی آن‌ها جور نباشد (بیشتر افراد) دچار تنش می‌شوند و سرپیچی از اقتدار برایشان سخت است.[۲] افراد برای خارج شدن از اقتدار دچار تنش می‌شوند.

اقتدار مشروع

به گفتهٔ وبر اقتدار مشروع یا سلطهٔ مشروع آن است که گروه معینی از مردم از فرمان معینی که شخص یا اشخاص معینی می‌دهند، به رضا و رغبت اطاعت کنند' و برای آنکه سلطهٔ (اقتدار) مشروع پدید آید باید این ویژگی‌ها جمع باشند:

باید یک فرمانروا (حکمروا) یا گروهی فرمانروا (حکمروایان) وجود داشته باشند.

فرمان‌بردار یا گروهی از فرمان‌برداران وجود داشته باشد.

فرمانروا باید دارای اراده‌ای باشد که بر اعمال فرمان‌برداران مؤثر باشد و این اراده به‌صورت فرمان، پدیدار شود.

فرمان‌برداران در عمل، فرمان را گردن نهند.

فرمان‌برداران به‌طور ذهنی نیز فرمان را پذیرفته و از آن‌ها اطاعت کنند.

انواع اقتدار مشروع به گفتهٔ وبر سه نوع هستند:

اقتدار مشروع سنتی یا سلطه مشروع سنتی، فرهیخته Traditional Authority

اقتدار مشروع پیشوائی 'فرهمند' کاریزما Charismatic Authority

اقتدار مشروع عقلی و قانونی بوروکراتیک Bureaucratic Authority[۵]

ریشهٔ لغت 

از ریشهٔ لاتین آکتوریتاس است و به معنای اختراع، پند، نظر، نفوذ یا فرمان و دستور می‌باشد.

جستارهای وابستهویرایش

اقتدارگرایی

تفویض

قدرت

منابع

↑ «اقتدار» [روان‌شناسی] هم‌ارزِ «authority»؛ منبع: گروه واژه‌گزینی. جواد میرشکاری، ویراستار. دفتر چهارم. فرهنگ واژه‌های مصوب فرهنگستان. تهران: انتشارات فرهنگستان زبان و ادب فارسی. شابک ۹۶۴-۷۵۳۱-۵۹-۱ (ذیل سرواژهٔ اقتدار)

↑ ۲٫۰ ۲٫۱ اطاعت از اتوریته: مشاهده‌ای تجربی اثر استنلی میلگرام ترجمهٔ مهران پاینده و عباس خداقلی، نشر اختران ۱۳۸۱

↑ Decentralism: Where It Came From--Where Is It Going?

↑ Graeber, David (2004). Fragments of an Anarchist Anthropology (PDF) (به زبان انگلیسی). شیکاگو: Prickly Paradigm Press. ISBN 0-9728196-4-9. Archived from the original (PDF) on 18 November 2008. Retrieved 15 January 2011.

↑ http://vista.ir/content/60484/جامعه‌شناسی-سیاسی-ماکس‌وبر-و-انواع-اقتدار-مشروع-(اتوریته)/

 

۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۲۵ آبان ۹۹ ، ۲۰:۴۳
عرفان خلیلی مقدم

آزمایش میلگرام 

(به انگلیسی: Milgram experiment) آزمایشی برای سنجش میزان اطاعت اشخاص از اتوریته در انجام کارهایی مغایر با وجدان شخصی افراد بود که به ابتکار روانشناس، استنلی میلگرام (به انگلیسی: Stanly Milgram) صورت گرفت.[۱] نتایج این آزمایش برای اولین بار در سال ۱۹۶۳ در یک مجله روان‌شناسی چاپ شد، و بعداً با جزئیات بیشتر در کتابی با عنوان اطاعت از اتوریته: مشاهده‌ای تجربی در سال ۱۹۷۷ به چاپ رسید.

این آزمایش در ژوئیه سال ۱۹۶۱ و درست سه ماه بعد از شروع دادگاه آدولف آیشمان، سرهنگ نازی، به انجام رسید. میلگرم آزمایشش را جهت پاسخ به این سؤال بغرنج طراحی کرده بود که آیا آیشمان و میلیون‌ها آلمانی دیگر که مسبب هولوکاست بودند همگی گناهکار بوده‌اند یا اینکه شهروندان عادی تنها از دستورها پیروی می‌کردند.

نحوه انجام آزمایش

به کسانی که داوطلب آزمایش بودند، گفته می‌شد که هدف از آزمایش، تحقیق در مورد حافظه و یادگیری در شرایط متفاوت است و اینکه آیا شوک الکتریکی باعث بهبود یادگیری می‌شود یا نه. به داوطلبان چیزی در مورد هدف واقعی آزمایش گفته نمی‌شد.

آزمایش با یک قرعه‌کشی ساختگی میان شخص داوطلب و شخص دیگری که در واقع همدست محقق بود ولی خود را داوطلب جا می‌زد، شروع می‌شد. از داوطلب خواسته می‌شد که از میان دو ورقه کاغذ یکی را انتخاب کند تا نقش او (معلم/یادگیرنده) در آزمایش مشخص شود. از آنجایی که روی هر دو ورقه نوشته بود «معلم»، همدست محقق همیشه ادعا می‌کرد که روی ورقش «یادگیرنده» نوشته شده، و بدین ترتیب همیشه داوطلب «معلم» انتخاب می‌شد. سپس لباس سفید آزمایشگاه را به تن داوطلب می‌پوشاندند و داوطلب به اتاقی برده می‌شد که در آن فردی حضور داشت که خود را دانشمند محقق طرح جا می‌زد، در اتاق دیگری که با یک دیوار حائل از آن‌ها جدا می‌شد، یادگیرنده بود که تظاهر می‌شد، شخصی است که آزمایش‌های مربوط به یادگیری بر روی او در حال انجام است. در برخی از صورت‌های آزمایش شخص یادگیرنده قبل از جدا شدن به داوطلب می‌گفت که بیماری قلبی دارد. نحوه انجام آزمایش این‌گونه بود که معلم یک سری کلمات جفتی را از روی کاغذ می‌خواند، مثلاً: کاغذ-نردبان، دکمه-موز، هوا-تلفن. سپس معلم حافظه یادگیرنده را با گفتن کلمه نخست هر جفت کلمه آزمایش می‌کرد و از یادگیرنده می‌خواست که از بین ۴ گزینه، جفت صحیح را انتخاب کند. مثلاً بعد از شنیدن کلمه کاغذ، باید می‌گفت: نردبان. معلم به یادگیرنده اعلام می‌کند که در مقابلِ هر پاسخِ غلط، یادگیرنده را با شوک الکتریکی جریمه خواهد کرد و شدتِ این شوک هر بار بیشتر از بارِ قبل خواهد بود. در شوکِ ۱۸۰ ولتی یادگیرنده فریاد می‌کشد: «من دیگر نمی‌توانم درد را تحمل کنم» و در شوک الکتریکی ۲۷۰ ولتی عکس‌العملِ شاگرد تنها یک جیغ وحشتناک است. با بالا رفتن میزان شک، یادگیرنده به دیوار حایل می‌کوبد و التماس می‌کند که بیماری قلبی دارم و به او شوک وارد نکند. البته در واقع این شوک‌ها وارد نمی‌شد، اما معلم از آن خبر نداشت و صدای جیغ و فریاد در واقع ضبط شده بودند. اگر معلم از دادن شوک خودداری می‌کرد پژوهنده (پروفسورِ روانشناسی) او را به ادامهٔ شکنجه ترغیب می‌کرد.

نتایج

پرسش این بود که چند درصدِ افراد حاضرند در چنین آزمایشی در نقشِ معلّم به افراد شوکِ مرگبارِ ۴۵۰ ولت بدهند؟ میلگرام (۱۹۷۴) دریافت که همهٔ افراد امکان اینکه شخصاً حاضر به انجام چنین کاری بشوند را رد می‌کنند.

پیش از انجام آزمایش، میلگرام از ۱۴ دانشجوی سال آخر روانشناسی دانشگاه ییل برای پیش‌بینی رفتار ۱۰۰ معلّم فرضی نظر خواهی کرد. همهٔ پاسخ‌دهندگانِ به نظر سنجی باور داشتند که تنها درصد خیلی کمی از معلّمان (با رنج بین ۳ از صد و با میانگین ۱٫۲) آمادگی اعمال بیشترین شوک ممکن هستند. همچنین میلگرام به‌طور غیررسمی از همکاران خود هم نظرسنجی به عمل آورد و به این نتیجه رسید که آنها، نیز، چنین باور دارند که تعداد بسیار کمی حاضر به گذشتن از مرز شوکهای بسیار قوی می‌باشند. میلگرام همچنین از ۴۰ روانپزشک یک مدرسه پزشکی نظرسنجی به عمل آورد و آن‌ها باور داشتند که با اِعمال شوک دهم، وقتی که شخص شوک گیرنده درخواست رهایی می‌کند، بیشتر افراد آزمایش را متوقف می‌کنند. آن‌ها پیش‌بینی کردند در شوک ۳۰۰ ولتی وقتی شخص شوک گیرنده از پاسخ دادن خودداری می‌کنند تنها ۳٫۷۳ درصد از افراد ادامه خواهند داد و آن‌ها باور داشتند که «تنها کمی بیش از یک دهم درصد از افراد بالاترین شوک را اِعمال خواهند کرد.»

جالب است که روانپزشکانِ یک مرکز پزشکی مشهور نیز پیش بینی کردند که تنها ۱ نفر در هر ۱۰۰۰ نفر حاضر به دادن شوکِ ۴۵۰ ولتی خواهد بود.

امّا در حقیقت در نخستین سری از آزمایش‌های میلگرام، ۶۵ درصداز شرکت کنندگان حاضر شدند به دیگران شوک ۴۵۰ ولتی وارد کنند. با اینکه داوطلب‌ها شدیداً مضطرب شده بودند، ولی نمی‌توانستند که اتوریته و مقام علمی پژوهنده (پروفسورِ روانشناسی) را رد کنند. اندکی از افراد از اعمال درد لذّت هم می‌بردند، و با علاقه آن را انجام می‌دادند.

پانویس

↑ مبانی شناخت انسان– اثر مایکل آیزنک– ترجمهٔ ب. کوشا- چاپ اینترنتی – ویرایش اول ۱۳۸۷- (فصل اول) ص46

منبع : ویکی پدیا 

۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۲۵ آبان ۹۹ ، ۲۰:۴۱
عرفان خلیلی مقدم

تهران – ایرنا -

روانشناسی دین یکی از شاخه های علم روانشناسی وادیان با موضوع بررسی تأثیرات روانی دین در زندگی انسان است. روانشناسان دین افرادی هستند که تخصص های دیگر خود در زمینه های علوم انسانی را با دین یا نحوه ی وابستگی مردم به ایمان پیوند می زنند.

به گزارش گروه اندیشه خبرگزاری ایرنا، بنابر تعریفی عام هدف روانشناسی، شناختن مردم است و روانشناسان می کوشند با بررسی انگیزش ، شناخت و رفتار انسانی به این هدف دست یابند. در تقسیم بندی انجمن روانشناسی آمریکا از مجموع50 شاخه ی تخصصی در این علم که شامل تخصص های مختلفی مانند روانشناسی بالینی و اجتماعی و بسیاری انواع دیگر است، شاخه سی و ششم این تخصص ها مربوط به روانشناسی دین است که به بررسی انگیزه های مذهبی ، شناخت مذهبی و رفتار مذهبی و نقش دین در مراحل مختلف زندگی انسان می پردازد. بر اساس تحقیقات این گروه می توان اظهار داشت که تقریباً تمام جنبه های زندگی به نوعی با دین و معانی دین ارتباط دارند. بنابراین دین جنبه ای کارکردی دارد و بایستی دید که ایمان شخص از چه راه هایی بر جهان او تأثیر می گذارد.

هر چند دین بیانگر و پاسخگوی نیازهای فردی ، اجتماعی و فرهنگی است اما تحلیل روانشناختی از دین جدای از بررسی دین در حوزه ی فرهنگ و جامعه صورت می گیرد. بعلاوه یک روانشناس حوزه ی دین با اصول و مبانی ادیان کاری ندارد و وارد مجادلات مربوط به عقل و ایمان و دعواهای کلامی یا اختلافات میان علم و دین نمی شود و نیز نصوص دینی را مورد بررسی قرار نمی دهد بلکه رویکردی عمدتاً علمی - تجربی دارد که به بررسی جوانب انسانی دین می پردازد و نه خود آن. در اینجا مقصود از رویکرد تجربی در روانشناسی دین این است که با نگرش عینی و بی طرفانه به سراغ دین برویم و فارغ از این که خود دیندار باشیم یا خیر، درباره ی دین و موارد روانشناختی آن از طریق مشاهده و آزمایش یا بررسی های میدانی و آماری دست به واکاوی و پژوهش بزنیم. شاید بتوانیم تاریخ انتشار کتاب 'انواع تجربه دینی' ویلیام جیمز (1902) را سرآغاز روانشناسی تجربی دین بدانیم.

مفهوم روانشناسی دین آن گونه که امروز از آن برداشت می شود از حدود قرن نوزدهم اروپا و با پیدایش رشته ی ادیان تطبیقی به صورت مستقل مورد توجه قرار گرفت. البته دو رشته ی نوظهور دیگر در حوزه ی پزشکی در آن زمان نیز در رشد و اهمیت شاخه ی روانشناسی دین مؤثر واقع شدند. آن دو رشته عبارت بودند از روانشناسی اعماق ( Depth Psychology) که از دیدگاهی غربی به عنوان نخستین روش پژوهش نظام مند در باب ضمیر ناخودآگاه برای درمان بیماری های روانی بکار گرفته شد و دیگری فیزیولوژی روانشناختی ( Psychophysiology ) که از فیزیولوزی به عنوان کوششی برای جانشین سازی دستگاه و تکیه گاه فلسفی مربوط به نظریه ی ادراک ، با سنجش و آزمایشگری عینی ، انشعاب یافت. البته بر کسی پوشیده نیست مطالعه در باب ابعاد مختلف روح و اهمیتش در تعادل شخصیت انسان و نیز بکار گیری روش های دینی برای درمان نابسامانیهای روحی از قرن ها قبل در مباحث فلسفی ادیان مختلف در شرق و غرب عالم مطرح شده بودند. به عنوان مثال اندیشمندان و فلاسفه ی مسلمان از جمله ملاصدرا درباره ی 'علم النفس' یا همان شناخت روان نظریه ها و نکات بدیعی را ارائه نموده اند. ایشان رابطه ی نفس با بدن را شبیه به رابطه ی هر شکل فیزیکی عادی با ماده آن قلمداد نمی کردند و معتقد بودند ادغام همه ی شکل های فیزیکی با ماده ی خود به صورت ترکیب دو عنصر مجزا از هم نیست بلکه این عناصر کاملا در یکدیگرذوب می شوند و در هم می آمیزند تا اتحاد کاملی تشکیل دهند.

نفس، در تضاد با اشکال مادی خالص، به واسطه بعضی شکل ها یا قوّه های پست تر، در ماده ی خود تأثیر می گذارد و آن را هدایت می کند. ملاصدرا در این باب می گوید : ' نفس کمال جسم مادی است'.

از نخستین افرادی که اثری مستقل تحت عنوان 'روانشناسی دین' منتشر کرد استارباک (1899م) بود . نظریات او در این کتاب اگر چه بر پایه ی تحقیق از طریق پرسشنامه های متعدد و تحلیل و تفسیر آنها تهیه شده بود و با مخالفت برخی محافل دینی مسیحی مواجه شده بود اما در هر حال او در این اثر اعلام کرده بود که 'دین یک راز است و علم هرگز همه ی ابعاد آن را نخواهد شناخت'.

همین رهیافت را ویلیام جیمز که پیشتر نیز به اثر مشهور و تأثیر گذار او ' تنوع تجربه ی دینی' اشاره شد در سخنرانی های گیفورد که بالاترین گردهمایی فکری دانشمندان در غرب است اذعان داشت که ' دین ، عمیق ترین و خردمندانه ترین چیز در حیات انسان است .' رهیافت جیمز بیشتر بالینی و کمتر تجربی بود.

در ادامه ی گسترش پژوهش ها و تحلیل هایی که در خصوص روانشناسی دین مطرح شدند افرادی مانند زیگموند فروید (1856- 1932م) که رهیافتی کاملاً خصمانه و مغایر با رویکردی که وجه ربّانی دین و تأثیرات آن بر روح و روان آدمی دارد ، ظهور کردند. نظریات فروید در باب دین که برای دوره ای از

که از شهرت برخوردار شده بود با ظهور برخی شاگردانش مانند کارل گوستاو یونگ (1887- 1961م) که از مکتب او جدا شدند و روش روانشناختی مستقلی را پیش گرفتند مورد نقد و چالش فراوان واقع گشت و در بسیاری از موارد مردود اعلام شدند . هر چند شایان توجه است که تعلّق خاطر یونگ به دین ، اسطوره و سنن باطنی و نمادین نبود که او را از فروید جدا کرد بلکه ارزیابی مثبتش از دین به عنوان نمایانگر ابعاد روح به نحوی ژرف تر و جامع تر از استادش بود. در بین اندیشمندان مسلمان و حتی برخی روحانیون دیگر ادیان ، آراء یونگ نیز به دلیل تعارضات با اهداف و آرمان های دین مورد تأیید واقع نشده است.

در ادامه ی مطالعات روانشناسی دین یکی از مباحثی که مورد توجه واقع شد در خصوص تکامل تصویر خدا در ذهن آدمی بود. لذا روانشناسانی مانند ژان پیاژه ( 1886-1980 م) پژوهش های مهمّی را در باب دین در نظر کودکان انجام دادند . البته آغاز گر این پژوهش ها در غرب هانری کلاویه و در حدود سال 1931 میلادی بود.

یکی از پژوهش های جدّی و گسترده ای که در این موضوع انجام شد در حدود دهه ی 1970 میلادی و توسط الکایند بود که رشد آرای مذهبی در کودکان را متناظر با مراحل شناختی ایشان نشان داد. الکایند در سه بررسی جداگانه یک سلسله سؤالات را به ترتیب در اختیار کودکان یهودی ، کاتولیک و پروتستان قرار داد تا دریابد که آنها از هویّت و آرای مذهبی چه درکی دارند. مثلاً او در یک بررسی سؤالاتی از قبیل: 'تو مسیحی هستی؟' ، 'چرا؟' و یا سؤالاتی از قبیل 'دعا چیست؟' و ' دعاها به کجا می روند؟' را از کودکان پرسید.

الکایند و همکارانش دریافتند که در هر سه گروه میان پاسخ های کودکان شباهت های شناختی زیادی وجود دارد که وابسته به سنّ آنهاست و رشد آرای مذهبی تا حدّی متناظر با مراحل شناختی کودکان است . مراحل رشد شناختی که پیشتر پیاژه ( روانشناس سوئیسی ) آن را مطرح کرده بود . به این معنی که کودکان هر چه بزرگتر می شوند قادر به تفکر مذهبی انتزاعی تری هستند .

به عنوان مثال فروید تصویر خدا را در چهره ی پدر می دید و آن را نوعی فرافکنی پدر واقعی شخص به منظور رفع عقده ی ادیپ محسوب می کرد. البته رویکرد فروید کاملاً مخالف با رویکردی بود که مردم مذهبی اتخاذ می کنند. یونگ نیز اگر چه ' کهن الگوها' را در میزان ابعاد مفاهیمی که از خدا وجود دارند ، سهیم می دانست اما به هر حال او نیز به پیوند استوار بین نحوه ی تلقی کودکان از پدر واقعی شان و تصور آنان از خدا اذعان داشت.

از دید بسیاری از روانشناسان و تحلیل گران رفتاری، رفتارهای پدر و مادر تأثیر بسزایی در تلقی کودکان و نوجوانان از خدا دارد. به عنوان مثال نتایج یکی از پژوهش ها در این زمینه نشان می داد که افراد مایلند خدا را به صورت عشق مادری درک کنند و نه به صورت اقتدار پدری.

فنون فرزند داری تا حد زیادی با دین پیوند خورده است ' نان سی. زد ' معتقد بود که برخی از پدر و مادرها تصویر خدای عذاب دهنده را بکار می گیرند تا رفتار فرزندان خود را مهار کنند. در واقع پدر و مادرهای فاقد قدرت به نوعی ' ائتلاف با خدا' روی می آورند تا در فرمان بردار کردن فرزندان موفق شوند؛ که این امر پیامدهای منفی ای را در پی دارد و باعث می شود که کودکان به خاطر مشکلات همواره خود را سرزنش کنند و احساس کنند که باید فرمان بردار باشند.

دین نقش های درونی و ظریف تری را نیز در پرورش فرزند و به طور کلی پرورش روح و روان انسان ایفا می کند.

اما در هر حال روانشناسی دین که هدفش از دیگاه اسلامی بررسی مراتب اولیه ی رشد انسان و همسو شدن روح و ذهن او با مفاهیم دینی می باشد تا اکنون بسیار کم مورد توجه قرار گرفته است. حتی متأسفانه در این باب پژوهشی همه جانبه و مستقل از منظر قرآن و احادیث نبوی و تربیت دینی اسلامی که همسو با سیره ی نبوی باشد و آراء فلاسفه و اندیشمندان مسلمان را با تحلیلی روان شناسانه در برگیرد ، صورت نگرفته است.

در مجموع شاخه ی روانشناسی دین یکی از شاخه های علم روانشناسی و ادیان است که در کشور ما به دلیل عدم اختصاص رشته ای مستقل در تحقیقات دانشگاهی ، کم تر شناخته شده و به شکلی درخور مورد توجه واقع نشده است .

منابع :



1: روانشناسی دین ، دیوید ام. وولف ، ترجمه ی محمد دهقانی ، انتشارات رشد ، 1391

2:Eight Theories of Religions, Pals, Daniel. Second Edition. Oxford University Press, 2006

3: روانشناسی دین بر اساس رویکرد تجربی ، اسپیلکا و دیگران ، ترجمه ی محمد دهقانی، انتشارات رشد 1391

4: ماهنامه ی اطلاعات حکمت و معرفت ، سال هفتم ، شماره ی 88 (فلسفه ی روانشناسی)

5: وبسایت انجمن روانشناسی آمریکا American Psychological Association

6 : دین پژوهی ، جلد اول ، میرچا الیاده ، ترجمه ی بهاء الدین خرمشاهی ، پژوهشگاه علوم انسانی و مطالعات فرهنگی ، تهران، 1375

7: علم النفس از دیدگاه دانشمندان اسلامی ، ترجمه ی مهدی گنجی ، انتشارات ساوالان ، 1391

 

 

 

 

 

۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۲۵ آبان ۹۹ ، ۲۰:۳۰
عرفان خلیلی مقدم

چالش روان شناسی دین اساسا سه‌قسم است: (۱) ارائه شرحی موشکافانه از موارد تحقیق، خواه محتوای دینی (برای نمونه، رسوم آیینی سنت) یا تجریبات، رویکردها و کنش های فردی مشترک باشند؛ (۲) بیان سر بر آوردن چنین پدیده هایی با اصطلاحات روان شناختی، خواه در زندگی های فردی باشند؛ و (۳) روشن ساختن پیامد—آن طور که ویلیام جیمز می گوید ثمره— این پدیده ها، برای افراد، و جامعه در حالت کلان. این ثمره ها ممکن است هم مثبت و همچنین منفی باشند.[۱]

اولین وظیفه توصیفی به‌طور طبیعی نیازمند روشن سازی اصطلاحات آدمی است—مافوق همه، واژه دین. تاریخدانان دین مدت هاست که سرشت پا در هوای این اصطلاح را مورد تاکید قرار داده اند، با خاطر نشان شدن این که استفاده اش در طول قرن ها به طرق قابل توجهی تغییر کرده است، به‌طور کلی در جهت شی‌انگاری. روان‌شناسان دین اولیه کاملا از این دشواری‌ها آگاه بودند، و معمولا اذعان می کردند که تعاریفی که برای استفاده انتخاب می کردند تا حدودی دلبخواه بوده است. با خیز گرفتن گرایش های پوزیتیویستی در طول قرن ۲۰ میلادی، به‌خصوص این مطالبه که تمام پدیده ها با روال های کمّی عملیاتی سازی شوند، روان شناسان دین انبوهی از مقیاس ها و درجه بندی ها را توسع دادند، که بیش تر آن ها برای استفاده با مسیحیان پروتستان توسعه داده شد. تحلیل عاملی نیز توسط هم روان شناسان و هم جامعه‌شناسان دین به بازی وارد شد، تا هسته‌ای فیکس‌شده از ابعاد و مجموعه درجه‌بندی‌هایی متناظر مقرر شود. توجیه ‌کنندگی و کفایت این کوشش ها، به‌خصوص در نور دیدگاه کنستراکتیویستی و دیگر دیدگاه‌های پست‌مدرن، مسئله‌ای برای بحث باقی می‌ماند.[۱]

در چندین دهه گذشته، به‌خصوص در میان روان شناسان بالینی، در کنار کوشش ها برای تمییز دادن اصطلاحات «معنویت» و «معنوی» از «دین» و «دینی» ترجیحی برای اصطلاحات «معنویت» و «معنوی» پدیدار شده است. بالاخص در ایالات متحده، «دین» برای بسیاری با موسسات فرقه‌ای و آیین‌ها و مراسم عبادت الزامیشان تداعی گشته است، و از این روی به واژه حالت و روحیه منفی‌ای می‌دهد؛ «معنویت» در مقایسه، به‌طور مثبتی عمیثا فردی و درونگرانه (subjective) احداث شده است، بعنوان استعدادی جهانگیر برای دریافتن و آشتی دادن زندگی آدمی با واقعیات والاتر (higher realities). در واقع، همچنین «معنویت» در غرب تحت تکامل قرار گرفته است، از زمانی که اساسا هم معنی ای برای دین بود در معنای اصلی خود. امروزه، کوشش ها برای عملیاتی‌سازی (operationalization) این اصطلاحات در جریان است.[۱]

Schnitker و Emmons تئوریزه کرده اند که فهم دین بعنوان جستجویی برای معنا استلزاماتی در سه حوزه روان شناخی انگیزه، شناخت، و روابط اجتماعی بهمراه می‌آورد. جنبه شناختی به خدا و مفهوم هدف مرتبط است، موارد انگیزه‌ای به نیاز برای کنترل، مرتبط هستند، و همچنین جسجوی دینی برای معنا در درون جوامع اجتماعی درآمیخته است.[۱]

 

منبع : ویکی پدیا 

۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۲۵ آبان ۹۹ ، ۲۰:۲۸
عرفان خلیلی مقدم

نظریه یادگیری اجتماعی که توسط آلبرت بندورا ارائه شد، احتمالاً تأثیرگذارترین نظریه یادگیری و رشد بوده‌است. با وجودی که این نظریه ریشه در بسیاری از مفاهیم نظریه سنتی یادگیری دارد، امّا بندورا اعتقاد دارد که آموزش مستقیم، تنها وسیله برای یادگیری نیست. نظریه او، یک عنصر اجتماعی را نیز در نظر می‌گیرد و می‌گوید که مردم می‌توانند اطلاعات و رفتارهای جدید را از طریق مشاهده مردمان دیگر یادبگیرند. این نوع یادگیری را که به یادگیری (یا مدل سازی) مشاهده‌ای معروف است می‌توان برای توضیح انواع گسترده‌ای از رفتارها به کار برد. برپایهٔ نظریهٔ یادگیری اجتماعی، رفتارهای انحرافی و مجرمانه، اساساً به وسیلهٔ تداعی‌های فرد رخ می‌دهند. تداعی‌ها، معانی یا الگوهای رفتاری‌ای هستند که، فرد قبلاً آن را کسب کرده و اجازه بروز (تقویت) یا منع (تنبیه) چنین رفتارهایی را می‌دهد. نظریه پردازان یادگیری اجتماعی معتقدند که، همرنگی امری طبیعی است و این سؤال را مطرح می‌کنند که، چرا مردم قوانین را زیر پا می‌گذارند؟ و خود نیز پاسخ می‌دهند که:برپایهٔ نظریهٔ یادگیری اجتماعی، فرد یادمی‌گیرد که، قانون‌شکن باشد، چرا که، از طریق گروه‌های اولیه مثل خانواده و دوستان این اعمال را یادگرفته‌است؛ بنابراین آنانی که از لحاظ مذهبی و دینی پایبند به آن و عضو گروه‌های مذهبی هستند و از آنجا که اکثر مذاهب زندگی افراد را هدفمند و از هرگونه افسردگی و بیماریهای روحی دور می‌دارند، در نتیجه نقش مهمی در زندگی فرد دارند.

 

منبع : ویکی پدیا 

۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۲۵ آبان ۹۹ ، ۲۰:۲۶
عرفان خلیلی مقدم

❌(دین و مغز ) 💥

 

 

هر رویکردی بدین از منظر زیست شناختی پرسش هایی را درباره همبسته های بنیادی کالبدی  و فیزیولوژیکی دین برمی‌انگیزد .  در سطح نظری داکوئیلی و همکارانش چارچوب عصب زیست شناختی پیچیده ای برای فهم دین مطرح می کنند .  نظریه آنها  گرچه بسی فراتر از آن چیزی است که ما اینک در نظر داریم نوعی مدل عصب فیزیولوژیکی کل‌نگر برای ایجاد حالات عرفانی ، آیین مذهبی، تجربه‌های دم مرگ، فرهنگ و خودهشیاری  محسوب می‌شود . این رویکرد وقتی به کار تبیین رفتار ، عقیده و تجربه دینی یا در واقع هر شکلی از کنش آدمی می‌پردازد که هیچ حد و مرزی ندارد این طرح نظری تاکنون چندان پژوهش‌های قابل اتکایی به دست نداده است . با این حال برخی از نقاط قوت آن را در اینجا بر می شماریم .

 

❌( صرع : بیماری مقدس ) ...💥

 

هرچند پزشکی یونان باستان بقراط نوشته است که صرع از نظر او به هیچ روی آسمانی تر و مقدس تر از سایر بیماری‌ها نیست .  پیوند این مرض با دین در عصر او مطرح بود و هنوز هم هست . البته امروز هیچ کس بر آن نیست که سر از امور مذهبی نشأت می گیرد ؛  لیکن باز هم چنین تلقی می‌شود که صرع با بیان مذهبی رابطه وسیعی دارد .  پذیرش رسمی چنین احتمالی در عالم پزشکی نخستین بار در قرن نوزدهم روی داد. یکی از متون ارجمند روانپزشکی در اوایل قرن بیستم این( دین ورزی مرضی)  را از ویژگی‌های مهم صرع می‌دانند .  این نکته با کیفیت بهتر در آثار روانپزشکانه دیگر هم مطرح شد  . وایت و وات ۱۹۸۱  با اذعان به اینکه پیوند دین و صرع  در مجموع بسیار ضعیف است بر آن شدند که رابطه ویژه تری در میان دین و صرع لب گیجگاهی تی ال ای  وجود دارد نظری که اکنون  رایج است گرچه پذیرش آن نیاز به تامل بیشتری دارد. اوگاتا و میاکاوا ۱۹۹۸ در نمونه‌های شامل ۲۳۴ بیمار مبتلا به سر لب گیجگاهی و دستگاه کناری را بررسی کردند ، فقط سه مورد گزارش کرده‌اند که حمله‌های صرع در آنها با محتوای مذهبی همراه بوده است  . بنابراین پیوند صرع و دین اگر چه وقتی روی دهد بسیار در خور توجه است ، در عمل دور از واقعیت به نظر می‌رسد . با این حال انتظار وجود چنین رابطه‌ای موجب پژوهش‌های بسیار مهمی شده است آمارهای مذکور تا حدی معلوم می دارند که چرا در این کار از نمونه های بسیار کوچک بهره می‌گیرد. 

 

 

⚠️❌ ( دین و تحریک مغز ) ⚠️❌

 

 

پرسینگر و همکارانش(  ماکارک وپرسینگر ۱۹۵۸، پرسینگر ۱۹۸۷، ۱۹۹۳ ؛ پرسینگر و ماکارک ۱۹۸۷؛ پرسینگر، بیورو، پردریو ریچاردز ۱۹۹۴ ) اندیشه پردازی دینی را همراه با فعالیت الکتریکی اعصاب در تی ال ای  که پرسینگر آنرا نوسان لب گیجگاهی می‌نامد بررسی کرده‌اند.  در پژوهشی تازه تر راماچاندران و بلیسکی ۱۹۹۱ گزارش داده اند که تی ال ای و دستگاه کناری به هنگام حمله صرعی در محتوای ذهنی مربوط به خدا دخیل اند. گزارش آنها در حقیقت حاکی از انواع حالات مذهبی است( تجربه عرفانی، تبدل ،عقاید تقویت یافته مذهبی و غیره ) . راماچاندران و بلیسکی  گمان می کنند که محتوای این حمله های صرعی از آموخته های پیشین نشأت می گیرد و چنین آموخته‌های تا حد زیادی به زمینه فرهنگی فرد وابسته است .  چنانچه که در تجربه‌های دم مرگ دیده می شود ، می توان انتظار داشت که محتوای مذهبی تحت تأثیر فرهنگ شکل بگیرد (زالسکی ۱۹۸۷).

 

 

هرچند راماچاندران و بلیسکی ۱۹۹۹ بر این گمان اند  که پیوند کارکرد مغز با تجربه ، عقیده ،و رفتار دینی ممکن است امری عام باشد ، لیکن یادآور می‌شوند که معنی این سخن آن نیست که امر مزبور در اینجا تجربه دینی ریشه ارثی دارد.  انها به درستی نتیجه می‌گیرند که در مغز آدمی مدارهایی هست که در تجربه دینی دخیل اند... و ما هنوز نمی دانیم که این مدارها آیا اختصاصاً برای دین تکامل یافته اند یا نه .

چون دستگاه کناری محور این گونه فرایندهای عاطفی است ، این پژوهشگران بر نقش دستگاه کناری در تولید و تنظیم نمود های عاطفی به طور کلی تاکید می‌کند.  مکلین ۱۹۸۹ همین نکته را در نظر دارد که می نویسد :  در شرایط نابهنجار تخلیه‌ی کناری، احساساتی که در ذهن بیمار پدید می‌آیند لجام گسیخته و بی قید و بندند _یعنی به هیچ شخص و یا امر خاصی مربوط نمی شوند.

 

اوگاتا و مایاکاوا ۱۹۸۸ از مکانیسمی بنیادین یاد می‌کند که پیوند با محرک‌ها ،رویدادها، یا مفاهیم سابقه خنثا را افزایش می‌دهد. تجربه امور و رویدادهای سرشار از رنگ آمیزی عاطفی جهان‌بینی مذهبی عارفانه ای را ایجاد می‌کند . 

به عبارت دیگر احساسات آزاد و لجام گسیخته و بی‌قید و بند مکین ۱۹۸۹ چندان دوام نمی‌آورند.

 

 

اینکه چرا وقتی بخش مناسبی از ناحیه کناری تحریک می شود نوعی جهان بینی مذهبی عارفانه به وجود می‌آید همچنان محل بحث است. موضوع مورد قبول ما این است که ساختارهای مغزی برای استفاده عاطفی و تجربی در دسترس اند و این که از طریق یادگیری و فرهنگ در راه دین هم به کار می‌رود . 

پژوهش‌های زیادی نشان می‌دهند که این فرآیند صرفاً از انگیختگی به پاسخ مذهبی نمی‌انجامد. در این میان باید یک مرحله شناختی میانجی قائل شد که آن را به تفاوت ارزیابی ، برچسب‌گذاری یا اسناد نامیده‌اند (هیوستون ۱۹۸۳  ؛ شیور ۱۹۷۵ ) .مثلا  از دیدگاه فیزیولوژیکی تجربه های عاطفی، دینی، طبیعی و زیبایی شناختی ظاهراً برابرند ؛ با این حال ، فرد برپایه زبانی که در دسترس اوست ،  زمینه‌ای که رویدادها در آن شکل می گیرند ، تجربه پیشین شخص و گرایش های شخصیتی و نگرشی اش به طور گزینشی تفسیرهای اسنادی ایجاد می‌کند  ( بورک ۱۹۶۹ بک و بورک ۱۹۷۰. پراود فوت ۱۹۸۵ اسپیلکا ،شیور و کرکپاترک  ۱۹۸۵ ) . با توجه به شیو،ع دسترسی پذیری، و اهمیت دین در فرهنگ غربی، این فرضیه را می‌توان پذیرفت که تجربه های عاطفی عمیق اما مبهم احتمال قوی هویت های دینی پدید می‌آورند، به ویژه وقتی با بهداشت روان در ارتباط باشند (اسپیلکا و اسمیت ۱۹۸۳). 

 

 

منبع : کتاب روانشناسی دین / اسپیلکا / صفحات 85.86.87.

۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۲۴ آبان ۹۹ ، ۱۴:۵۲
عرفان خلیلی مقدم

 

WASHINGTON - When adolescents perceive religion as important in their lives, it may lower rates of cigarette smoking, heavy drinking and marijuana use, according to a study that tracked urban adolescents from middle school through high school. The researchers from the Albert Einstein College of Medicine found that the perceived importance of religion was particularly important for teens who were facing a lot of life stressors. These findings are reported in the March issue of Psychology of Addictive Behaviors, published by the American Psychological Association (APA).

Those adolescents who viewed religion as a meaningful part of their life and a way to cope with problems were half as likely to use drugs than adolescents who didn't view religion as important. And this held most true while facing hardships, like having an unemployed parent or being sick themselves, according to Thomas Ashby Wills, Ph.D., Alison M. Yaeger, Ph.D., and James M. Sandy, Ph.D. This is known as a "buffering effect," from the concept that something about religiosity serves to buffer the impact of adverse circumstances, said the researchers. The effect of religiosity was not limited by ethnicity, as comparable effects were for adolescents from all of the ethnic groups in the study (African-Americans, Hispanics, and Caucasians).

From a sample of 1,182 adolescents in the metropolitan area who were surveyed on four different occasions from 7th grade through 10th grade, the authors tracked the adolescents' drinking, cigarette smoking, marijuana use and perception of religion through early to late adolescence. This enabled the authors to take into account developmental changes that occur during these ages that might influence drug use. Importance of religion was determined by responses to simple questions such as, "To be able to rely on religious teachings when you have a problem", or "To be able to turn to prayer when you're facing a personal problem". Participants rated each question on a scale from "Not at all important" to "Very important."

"These buffering effects could be occurring," said Dr. Wills, "because religiosity may influence a person's attitudes and values, providing meaning and purpose in life. It could also help persons to view problems in a different way. Besides offering coping techniques, being involved with a religion can also create more healthy social networks than adolescents would have if they got involved with drugs to find social outlets." This research was supported by the National Institute on Drug Abuse.

Article: "Buffering Effect of Religiosity for Adolescent Substance Use," Thomas Ashby Wills, Ph.D., and James M. Sandy, Ph.D., Albert Einstein College of Medicine of Yeshiva University; Alison M. Yaeger, Ph.D., Ferkauf Graduate School of Psychology of Yeshiva University; Psychology of Addictive Behaviors, Vol. 17, No. 1, pp. 24-31.

Thomas Ashby Wills can be reached by phone at 718 430-3654 or by Email.

The American Psychological Association (APA), in Washington, DC, is the largest scientific and professional organization representing psychology in the United States and is the world's largest association of psychologists. APA's membership includes more than 155,000 researchers, educators, clinicians, consultants and students. Through its divisions in 53 subfields of psychology and affiliations with 60 state, territorial and Canadian provincial associations, APA works to advance psychology as a science, as a profession and as a means of promoting health, education and human welfare.

 

 

 

 

واشنگتن - طبق مطالعه ای که نوجوانان شهری را از دوران راهنمایی تا دبیرستان دنبال می کرد ، هنگامی که نوجوانان دین را در زندگی خود مهم می دانند ، ممکن است میزان سیگار کشیدن ، نوشیدن زیاد و مصرف ماری جوانا را کاهش دهد. محققان کالج پزشکی آلبرت انیشتین دریافتند که اهمیت ادراک شده در دین خصوصاً برای نوجوانانی که با عوامل استرس زای زندگی روبرو هستند بسیار مهم است. این یافته ها در شماره روانشناسی رفتارهای اعتیادی مارس ، منتشر شده توسط انجمن روانشناسی آمریکا (APA) گزارش شده است.

آن دسته از نوجوانانی که به دین به عنوان بخشی معنادار از زندگی خود و راهی برای کنار آمدن با مشکلات نگاه می کردند ، نیمی از احتمال مصرف مواد مخدر نسبت به نوجوانانی که دین را مهم نمی دانستند ، بود. به گفته توماس اشبی ویلز ، دکتر ، آلیسون ام یاگ ، دکتر و جیمز ام. سندی ، دکتر در حالی که با سختی هایی روبرو شده اید ، مانند داشتن پدر و مادر بیکار یا خود بیمار بودن کاملاً صادق است. محققان گفتند ، این ماده به عنوان "اثر بافر کردن" شناخته می شود ، از این مفهوم که چیزی درباره دینداری در جهت جلوگیری از تأثیر شرایط نامساعد مفید است. تأثیر دینداری توسط قومیت محدود نبود ، زیرا تأثیرات قابل مقایسه ای برای نوجوانان از تمام گروه های قومی در این مطالعه (آفریقایی-آمریکایی ، اسپانیایی تبار و قفقازی) بود.

از بین نمونه ای از هزار و 182 نوجوان در کلانشهرها که در چهار موقعیت مختلف از کلاس هفتم تا کلاس دهم مورد بررسی قرار گرفتند ، نویسندگان نوشیدنی ، سیگار کشیدن سیگار ، مصرف ماری جوانا و ادراک دین در نوجوانان را از اوایل تا اواخر بلوغ ردیابی کردند. این نویسندگان را قادر می سازد تا تغییرات رشدی را که در این سنین رخ می دهد و ممکن است بر مصرف مواد مخدر تأثیر بگذارد ، در نظر بگیرند. اهمیت دین با پاسخ به س questionsالات ساده ای از قبیل "توانایی اعتماد به آموزه های دینی در صورت بروز مشکل" یا "توانایی بازگشت به نماز هنگام مواجه شدن با مشکل شخصی" تعیین شد. شرکت کنندگان هر س questionال را در یک مقیاس ارزیابی کردنداز "اصلا مهم نیست" تا "خیلی مهم".

دکتر ویلز گفت: "این اثرات بافر ممکن است اتفاق بیفتد ، زیرا دینداری ممکن است بر نگرش و ارزشهای فرد تأثیر بگذارد و معنا و هدف زندگی را فراهم کند. همچنین می تواند به افراد کمک کند تا مشکلات را به روشی دیگر ببینند. علاوه بر ارائه تکنیک های مقابله درگیر شدن با یک مذهب همچنین می تواند شبکه های اجتماعی سالم تری نسبت به نوجوانان در صورت ورود به مواد مخدر برای یافتن راه های فروش اجتماعی ایجاد کند.

مقاله: "اثر بافرگرایی دینداری برای استفاده از مواد نوجوان" ، توماس اشبی ویلز ، Ph.D. ، و James M. Sandy ، Ph.D. ، کالج پزشکی آلبرت انیشتین دانشگاه یشیوا ؛ آلیسون ام. یگر ، Ph.D. ، دانشکده تحصیلات تکمیلی روانشناسی دانشگاه یشیوا ؛ روانشناسی رفتارهای اعتیاد آور ، جلد 1. 17 ، شماره 1 ، صص 24-31.

از طریق تلفن از طریق تلفن 718 430-3654 یا از طریق ایمیل می توانید به توماس اشبی ویلس دسترسی پیدا کنید.

انجمن روانشناسی آمریکا (APA) ، در واشنگتن دی سی ، بزرگترین سازمان علمی و حرفه ای است که نماینده روانشناسی در ایالات متحده است و بزرگترین انجمن روانشناسان جهان است. عضویت APA شامل بیش از 155،000 محقق ، مربی ، پزشک ، مشاور و دانشجو است. APA از طریق تقسیم بندی های خود در 53 زیرشاخه روانشناسی و وابستگی به 60 انجمن ایالتی ، سرزمینی و کانادایی ، در جهت پیشرفت روانشناسی به عنوان یک علم ، به عنوان یک حرفه و به عنوان ابزاری برای ارتقا بهداشت ، آموزش و رفاه انسان تلاش می کند.

 

منبع : سازمان روانشناسی امریکا (APA)++ واشنگتن پست . ترجمه از عرفان خلیلی 

۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۲۲ آبان ۹۹ ، ۲۲:۰۰
عرفان خلیلی مقدم


اعتراف روانشناسان سکولار به ضرورت توجه به دین


عضو انجمن روانشناسان ایران گفت: امروز دنیای روانشناسی و حتی روانشناسان سکولار معترف‌اند که زمان اندیشیدن روانشناسان به دین فرا رسیده است.


به گزارش خبرنگارباشگاه خبرنگاران مشهد، دکتر مسعود جان‌بزرگی اظهار داشت: یک نظریه روان درمانی باید دارای سه ویژگی اصل درمانی، مکانیسم درمانی و فهم درمانی باشد.

وی ادامه داد: امروز مطالعات و تحقیقات بسیاری در دنیا بر روی تاثیرات دین بر روان‌ درمانی در حال انجام است و حتی روانشناسان سکولار بر روی تاثیر دین در روانشناسی تحقیق و مطالعه می‌کنند و بسیاری از آن‌ها بر تاثیرات مثبت دین در روان درمانی اعتراف کرده‌اند.

این دانشیار گروه روانشناسی پژوهشگاه حوزه و دانشگاه با طرح این سؤال که «آیا دین می‌تواند مکانیسم روان درمانی خاصی به ما معرفی کند، که دیگر نظریه‌های روانشناسی در ارائه آن ناتوان باشند؟» پاسخ داد: تنها دین است که با مکانیسم وحدت دهی به سیستم روان می‌تواند سلامت روانی ایجاد کند، روانشناسی دینی می‌تواند چارچوبی را ارائه کند که به سیستم روانی فرد وحدت و یکپارچگی بدهد.

این استاد روانشناسی افزود: یکی دیگر ازمکانیسم‌هایی که تنها دین می‌تواند ایجاد کند و هیچ یک از دیگر نظریه‌های روانشناسی قادر به ایجاد آن نیست «مکانسیم فرا روی» است، این مکانیسم به نوعی هدف نهایی همه ادیان توحیدی است.

وی در توضیح مکانیسم «فرا روی» عنوان کرد: مکانیسم فرا روی یعنی آزاد شدن از پیله‌هایی که انسان‌ها از منیت، مادیت و موقعیت به دور خود می‌پیچند و آموزه‌های دینی نیز هدف‌شان رهایی انسان‌ها از منیت، مادیت و موقعیت است.

دکتر جان بزرگی در پایان تاکید کرد: بسیاری از اختلالات روانی در انسان‌ها در نتیجه دچار شدن به یکی از این سه پدیده ایجاد می‌شود که دین می‌تواند در رهایی انسان‌ها از این سه خصلت آسیب رسان به روان بسیار کمک کننده باشد.

۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۲۲ آبان ۹۹ ، ۲۱:۳۶
عرفان خلیلی مقدم

تهران- ایرنا- آلن دوباتن فیلسوف و نویسنده برجسته سوییسی انگلیسی است که فلسفه را علاج بسیاری از مشکلات و گرفتاری‌های زندگی روزمره بشر می‌دانست و تلاش می‌کرد تا با ایده‌هایش، آگاهی و توان حل مشکلات روزمره را برای عامه مردم امکان­پذیر سازد.

در طول سالیان متمادی زبان یکی از مهمترین چالش ها برای فهم فلسفه برای مردم عادی بوده است، زبان سنگین و پرتکلف این علم، باعث می­ شد تا خیلی­ ها از فلسفه گریزان باشند از این روی آلن دوباتن فیلسوف سوییسی انگلیسی تلاش بسیاری کرد تا به زبانی ساده این چالش را برطرف سازد تا عموم مردم نیز بتوانند از آگاهی فلسفی در برخورد با مشکلات و مسایل روزمره خود بهره ببرند و راه های بهتری را برای پذیرش واقعیت­ ها و چالش های زندگی مدرن بیابند. وی هرچند تحصیلات خود را در دانشگاه هاروارد ناتمام گذاشت اما پس از سال ها تحصیل، تحقیق و پژوهش دریافت که ساده­ سازی زبان فلسفه کمک بسیاری به این امر خواهد کرد تا ارتباط عموم مردم با زندگی برقرار شود و بر همین اساس اتفاقات کوچک و روزمره را دستمایه نوشتن آثارش قرار داد.

عشق، روابط اجتماعی، چالش های شغلی، هنر و به طور کلی تمام مسایلی که انسان، روزانه با آنها روبه رو است، مهمترین موضوعاتی بود که آلن دوباتن درباره آنها قلم زد، وی تلاش کرد تا با ایده­ هایش، آگاهی و توان حل مشکلات روزمره را برای عامه مردم امکان­پذیر سازد. وی، فلسفه را علاج بسیاری از مشکلات و گرفتاری های زندگی امروزی می دانست. دوباتن در آثار خویش از روانشناسی هم کمک می گیرد تا بتواند نظرات و افکارش را برای مخاطبان خویش کاربردی­ تر کند.

زندگینامه آلن دوباتن

آلن دوباتن فیلسوف نویسنده و مجری تلویزیونی انگلیسی و متولد سوئیس است. وی در ۲۰ دسامبر ۱۹۶۹ میلادی در زوریخ به دنیا آمد. خانواده وی در کودکی به انگلیس مهاجرت کردند و وی تحصیلات ابتدایی خود را در مدرسه دولتی هارو در این کشور آغاز کرد. او بیشتر کودکی، خود را بچه­ ای خجالتی می­ بیند که در مدارس شبانه ­روزی زندگی می­ کند. دوباتن در دانشگاه کمبریج، کالج گونویل و کایوس تاریخ خواند. سپس در ۱۹۹۲ میلادی از کالج کینگ لندن موفق به اخذ مدرک عالی فلسفه شد. نکته جالب درباره دوباتن این ­است که وی تحصیلات خود را در مقطع دکتری فلسفه در دانشگاه هاروارد آغاز کرد اما تصمیم گرفت برای نوشتن فلسفه به زبان ساده و همه­ فهم تحصیلات خود را در این دانشگاه رها کند. کتاب های وی در موضوعات مختلف معاصر با تاکید بر ارتباط فلسفه بر زندگی امروزی به نگارش درآمده ­اند. دوباتن به عنوان نخستین اثر خود، کتاب جستارهایی در باب عشق را در ۱۹۹۳ میلادی منتشر کرد. وی در این کتاب با نگاهی فلسفی از زوایای مختلف به مساله عشق می­ پردازد و از منظر ادبیات، جامعه‌شناسی، روان‌شناسی و فلسفی این مساله را تحلیل می­ کند. وی در این کتاب که در ۲۴ سالگی به رشته تحریر درآورد، تلاش داشت تا نشان دهد که فلسفه را هم می­ توان به زبان ساده نوشت. استقبال گسترده از انتشار این اثر سبب شد تا او به چهره ای مشهور تبدیل شود.

برای شخصی چون دوباتن که دانشگاه هاروارد را رها می­ کند تا مدرسه زندگی را برپا کند، نویسندگی ابزاری به شمار می رود تا دانش خود را در فلسفه، روانشناسی و هنر از یک قالب سخت و زبان پرتکلف بیرون بیاورد تا عموم مردم بتوانند به صورت کاربردی در زندگی روزمره استفاده کنند، چرا که از نگاه وی، دانش و آگاهی رسالتی جز برای ساخت زندگی بهتر برای بشر ندارد. وی در آثارش نشان می­ دهد با تعاریف و اصطلاحات ساده هم می­ توان فلسفه را آموخت و در زندگی به کار برد. همین رویکردش باعث شد که فیلسوفان ارتباط خوبی با وی نداشته باشند اما در میان عموم مردم با استقبال بالایی روبه رو می­ شود که شاهدش تیراژ میلیونی کتاب هایش است.

معرفی برخی از آثار دوباتن

جستارهایی درباره عشق نخستین اثر این نویسنده و فیلسوف نامدار است که با استقبال بی­ نظیری روبه رو شد و تاکنون به زبان­ های مختلفی از جمله فارسی ترجمه شده است. در این کتاب که روایتش به صورت اول شخص است، فراز و فرودهای یک ارتباط عاشقانه به زبان و با عباراتی ساده به تصویر ­کشیده می شود. در واقع این کتاب بر خلاف روال معمول از رابطه ایده ­ال و رمانتیک صحبتی به میان نمی­ آورد، بلکه بیشتر بر جنبه­ های دیگر یک ارتباط عاطفی که کمتر مورد توجه بوده، پرداخته می­ شود و به بررسی مشکلات و چالش های موجود در یک ارتباط که از نظر دوباتن طبیعی به نظر می رسد، پرداخته می شود. در بخش هایی از این کتاب با این عبارات روبه رو می­ شویم: آیا تا حدی به این خاطر دچار عشق نمی‌شویم که موقتا از دیدن آن‌سوی آدم‌ها دست کشیده‌ایم، حتی اگر به این قیمت تمام شود که چشم خودمان را در این روند کمی ببندیم؟ اگر بی‌اعتمادی و عشق در ۲ انتهای متضاد یک طیف قرار بگیرند، آیا عاشق شدن ما از بدگمانی و بی‌اعتمادی سستی‌آور نیست که می‌خواهیم از آن خلاص شویم؟ آیا در عشق از نگاه نخست نوعی اغراق آرزومندانه نسبت به صفات معشوق وجود ندارد؟ اغراقی که ما را از بدبینی معمول‌مان دور می‌سازد و انرژی‌های‌مان را بر کسی متمرکز می‌سازد که می‌توانیم چنان باورش داشته باشیم که هرگز حتی خویشتن را باور نداشته‌ایم؟

دومین رمان دوباتن کتاب سیر عشق است که ۲۰ سال پس از رمان جستارهایی در باب عشق منتشر شد. شیوه نگارش این اثر نیز مانند رمان نخست است، مولف با شرح واقعه ­ای که در ارتباط یک زوج رخ داده به تحلیل فلسفی و روانشناختی روابط روزمره که شاید برای هرفردی اتفاق بیافتد، می­ پردازد. دوباتن می­ گوید تنها عشق نیست که اهمیت دارد، بلکه چگونگی ادامه دادن آن است که از اهمیت بیشتری برخوردار است.

یکی دیگر از کتاب های مشهور و پرفروش دوباتن تسلی­ بخشی­ های فلسفه است. این کتاب نیز همان خط، کاربردی کردن فلسفه در زندگی روزمره را دنبال می­ کند. در این کتاب که به ۶ بخش تقسیم شده در هر بخشی به زبانی ساده از مطابقت آرا و عقاید یک فیلسوف با زندگی شخصی وی صحبت می ­شود که این امر بستری را فراهم می آورد تا مخاطب با فلسفه آن فیلسوف آشنا شود و از این رهگذر آشنایی با آراء فیلسوف باعث می­ شود، مخاطب بتواند اندیشه­ ها و نظرات فلاسفه را در مقابله با مشکلات زندگی به کار گیرد. دوباتن در این اثر به معرفی و شرح آرا فیلسوفان و اندیشمندانی چون سقراط و اپیکور، لوسیوس سنکا، میشل دو مونتنی، آرتور شوپنهاور و فریدریش ویلهِلم نیچه می پردازد. در سطرهایی از این کتاب که درباره سقراط است، دوباتن می­ گوید: من نسبت به آرا و عقاید مردم به طور علنی، ابراز شک و تردید نمی‌کردم. من در پی جلب تایید و موافقت صاحبان قدرت بودم و تا مدت‌ها پس از ملاقات با آن‌ها نگران این بودم که آیا مرا خوشایند یافته‌اند یا نه. ولی سقراط در برابر عدم محبوبیت و محکوم شدن از طرف حکومت، متزلزل نشد. او به سبب گله و شکایت دیگران از افکار خود دست برنداشت. علاوه بر این، اعتماد نفس او ناشی از امری ژرف‌تر از تندخویی و شجاعت احمقانه بود. این اعتماد به نفس ریشه در فلسفه داشت. فلسفه به سقراط عقایدی داده بود که می‌توانست در هنگام رویارویی با مخالفت دیگران، به این باورها اعتمادی عقلانی و نه هیستریک داشته باشد.

حوزه مطالعات و نگارش تالیفات دوباتن محدود به فلسفه نیست. وی نگاه ویژه ­ای به هنر و کاربردی کردن آن برای رهایی از گرفتاری های زندگی مدرن دارد. بر همین اساس وی سعی کرد در این باره هم رازهای کاربردی کردن هنر را به مخاطبان خود بنمایاند و در کتاب هنر همچون درمان است، این مساله را با خوانندگان در میان می­ گذارد. وی این کتاب را به همراهی جان آرمسترانگ به رشته تحریر درآورد. آنها در این کتاب در تلاش هستند تا با نگاهی جدید به مقوله هنر، به پرسش هایی درباره چیستی هنر و هدف و غایت آن و اینکه هنر چگونه می ­تواند شادی آور باشد و آرامش را به زندگی ما بیافزاید؟ پاسخ دهند. دوباتن در این کتاب هم اصول خود را که ساده­ نویسی و همه ­فهم بودن نوشته ­هایش است، رعایت می کند تا مخاطب به راحتی بتواند از اثرات آن در زندگی خویش بهره ببرد.

در بخش‌هایی از این کتاب با این عبارت مواجه می­ شویم: ذهن ما به طرز دردسرسازی تمایل دارد، اطلاعات مهم را به فراموشی بسپارد، چه اطلاعات مربوط به وقایع و چه اطلاعات حسی. نوشتن واکنشی است، آشکار به پیامدهای فراموشی؛ هنر دومین واکنش بنیادی است. رنو پرسشی بزرگ را مطرح می‌کند؛ چرا هنر برای ما مهم است؟ به جای اینکه به این معمای کوچک‌تر بپردازد که اولین تلاش‌های تصویری چه بوده است. پاسخی که او می‌دهد اهمیت زیادی دارد. هنر به ما کمک می‌کند، کاری را به انجام برسانیم که در زندگی‌مان از اهمیت بسیاری برخوردار است: چسبیدن به چیزهایی که دوست‌شان داریم وقتی که از دست رفته‌اند.

این نویسنده پرکار آثار زیادی را نگاشت که بیشتر آنها به وسیله مترجمان و انتشارات مختلف در ایران نیز به چاپ رسیده ­اند به نحوی که از برخی از کتاب های وی بیش از یک ترجمه موجود است. علاوه بر آثار معرفی شده مهمترین نوشته­ های وی شامل کتاب های دین برای خداناباوران، هنر سیروسفر، پروست چگونه می‌تواند زندگی شما را دگرگون کند؟، خوشی‌ها و مصائب کار، سِیر عشق، در باب مشاهده و ادراک، یک هفته در فرودگاه، اضطراب منزلت و اضطراب موقعیت است.

دوباتن در کنار فعالیت­ های تئوریک دست به یک اقدام عملی جالب نیز زده است. وی برای عملی کردن ایده­ هایش در ۲۰۰۸ میلادی موسسه ­ای با عنوان مدرسه زندگی در لندن تاسیس کرد. او در این مدرسه نیز همان ساده­ سازی مفاهیم فلسفی را گسترش داد. در این مدرسه برگزاری کارگاه ­های آموزشی، سخنرانی، فعالیت­ های پژوهشی و برگزاری همایش و کنفرانس ­ها به  صورت مرتب در حال انجام است و دوباتن و همکارانش تلاش می­ کنند تا کیفیت و رضایت مندی افراد از زندگی را توسط آگاهی خودشان از مسایل و چالش­ ها، بالا ببرند

۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۲۲ آبان ۹۹ ، ۲۱:۲۷
عرفان خلیلی مقدم