officialpsy

روانشناسی همای اندیشه

officialpsy

روانشناسی همای اندیشه

officialpsy
بایگانی
نویسندگان

#خواب #بیمه_سلامت  

 


#خواب #بیمه_سلامت  1.سلامت ایمنی = خواب سالم  
          در اقایان و خانم ها خواب زیر 7 ساعت خطر ابتلا به انواع ویروس ها رو 3 برابر افزایش میدهد . 

2.خانم هایی که خوابی زیر 5 ساعت دارند یا کمتر / 70% خطر ابتلا به ذات الریه را پیدا میکنند .

 3.خواب کافی در موثر واقع شدن واکسن نقش دارد . یعنی اگر ما خوابی زیر 4 ساعت داشته باشیم اثر واکسن ها در ما کمتر از نصف میشود ! پس لازم است که چند روز قبل از تزریق واکسن و چند روز بعد از تزریق واکسن خواب کامل داشته باشیم  

 4.در زمان خواب NON REM سیستم ایمنی ذرات خانه هایش را دوباره بازسازی میکند  و حساسیت و تحریک پذیری  ایمنی را بالا میبرد و بدن برای مبارزه توپی پر دارد . 

  پس در این دوران پاندمیک کرونا  بهتر است حواسمان به خوابمان باشد و زیاد حال خودمون رو خراب نکنیم چون زمانی که حالمون خوب نباشه چه روحی و چه جسمی ،  بدنمون بسیار اسیب پذیر تر میشه .......

منبع :: متیو واکر دانشمند علوم اعصاب 

۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۲۲ آبان ۹۹ ، ۲۰:۳۶
عرفان خلیلی مقدم


مکتب روسیه(شوروی):
شوروی کشوری کمونیستی بوده است و در این کشور به واسطه همین سیاست،دین در حد خرافه بود و تفکر الحادی در حال گسترش بود. اگر بخواهیم افراد تاثیر گذار در مکتب روسیه را نام ببریم میتوانیم به ایوان پاولوف و گورجیف اشاره کنیم. البته از دیدگاه طبقاتی مارکس نیز نمی توان چشم پوشید.
این دیدگاه دین را دروغ میداند زیرا ادعاهای آن با تلقی ماتریالیستی در تضاد است و چون دین به عنوان یک نیروی اجتماعی حافظ منافع  طبقه حاکم است،در جامعه بی طبقه از بین خواهد رفت. 
تفکر ماتریالیسم(ماده گرایی،ماده باوری): به دیدگاهی گفته می شود که میگویند هر آنچه در هستی وجود دارد ماده یا انرژی است و همه چیز ها از ماده تشکیل شده اند و همه پدیده ها از جمله آگاهی نتیجه بر هم کنش های مادی است.
به تعبیر ایگلتون ،گرچه بسیاری از ماتریالیست های تاریخی (نظیر مارکس و پیروانش)هیچ گونه باور دینی ندارند اما لزوما ملحد نیستند و عموما از تشخیص این نکته غافل اند که ارتباطی منطقی بین ماتریالیست بودن و الحاد(کفر،خداناباوری) وجود دارد.
ایوان پائولف یک ملحد سازش نا پذیر است.کریپس از پیروان پائولف در مورد اینکه آیا وی مذهبی است یا خیر پرسید که پاولوف جواب داد:(خوب گوش کن، در مورد ادعای دین داری من،اعتقاد من به خدا ،حضور در کلیسای من هیچ حقیقتی در آن وجود ندارد. این یک خیال محض است. من یک حوزوی بودم و مانند اکثر حوزویان در سال های مدرسه خود یک کافر و ملحد شدم.)َ. اگرچه پاولوف که پسر یک کشیش ارتدکس روس بود در پاسخ به پرسشنامه سی.ال. دروبریج به راستی وجود قلمرو روحی و نیز بقای نفس را پس از مرگ انکار کرد،همو به زبان انگلیسی نوشت :پاسخ های من اصلا به این معنا نیست که نظرم درباره دین منفی است بلکه برعکس بی اعتقادی خود را نه موجب امتیازم بر مومنان بلکه در قیاس با آنان نقصانی برای خود میبینم ... عمیقا معتقدم که احساس و تمایل دینی دست کم برای اکثر انسان ها ضرورتی حیاتی است.
فروپاشی اتحاد شوروی در ۱۹۹۱ و به همراه آن الغای موسسه الحاد گرایی علمی متعلق به کمیته مرکزی حزب کمونیست روان شناسان دین را در روسیه آزاد نهاده است تا به دیدگاه باز پاولوف بگروند.
گورجیف:
از گورجیف مطالب زیادی در دسترس نیست زیرا حتی آن هایی که سال های زیاد و با او زندگی کردند هم نتوانستند به راحتی راجع به او صحبت کنند زیرا زندگی او همیشه معما گونه بود. گورجیف در جایی گفته بود که مکاتب معنوی بسیاری را به منظور رسیدن به تکامل انسانی خود تجربه کرده و هیچ کدام را کامل نیافته است. به گفنه او صومعه ها،معابد و جوامع روحانی زیادی را تجربه کرده و از هر کدام چیز ها آموخته است.
منابع: کتاب ماتریالیسم نوشته ایگلتون، روان شناسی دین دیوید وولف،ویکی پدیا، پرتال انسانی سرا

۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۲۲ آبان ۹۹ ، ۲۰:۲۷
عرفان خلیلی مقدم

 

فرانسیس گالتون(۱۹۱۱.۱۸۲۲)

 دانشمند انگلیسی بنیانگذار روانشناسی تفاوت های فردی روشهای آماری در این زمینه استفاده می کرد مهمترین پژوهش وی تحقیق در مورد کارایی عینی دعا و نیایش است با توجه به نتایج این پژوهش معتقد است داشتن زندگی همراه با دعا و نیایش و نیز هدف دعای دیگران قرار گرفتن با برخورداری از منابع عینی قابل‌مشاهده همبستگی ندارد شواهدی نمی‌توان به دست داد که زندگی همراه با تقوا و دینداری فرد را از مزایای عینی نظیر سلامت و طول عمر به رحم نمی‌کند گالتون تردیدی نداشت که دعا و نیایش دارای آثار مثبت باطنی غیرعینی است. 

 

 

استانلی هال ( ۱۸۴۴/۱۹۲۴)

بنیانگذار روانشناسی دین در آمریکاست برای منطبق کردن دین با نیازها و مقتضیات شخصی و اجتماعی دنیای مدرن از روانشناسی به عنوان وسیله‌ای برای بازسازی دین باید بهره گرفت و بنیانگذار دانشکده روانشناسی دین در دانشگاه کلارک آمریکا دو شاگرد برجسته داشت جیمز لوبیا و ادوین استارباک که موضوع مورد تحقیق این دو نوکیش ای بود روش پرسشنامه و مصاحبه و زندگی خود را نوشت را در بررسی های دینی به کار برد.

 

 

ادوین استارک باک 

 

نخستین کسی بود که کتابی در زمینه روانشناسی دیدن نوشت با نام روانشناسی دین ۱۸۹۹ این کتاب نتایج تحقیق ۵ سالش در مورد رویکرد به دین است با ۱۹۲ نفر کار کرد و زندگی خود نوشت آنها را تحلیل کرد ۱۲۶۵ پاسخ به پرسش نامه کوتاه دریافت کرد .

 

دین یک راز است و علم هرگز همه ابعاد ان را نخواهد شناخت

 

 

جیمز لوبا ( ۱۸۶۸ /۱۹۴۶ )

 

 

معتقد بود آگاهی دینی و تجربه و احوال عرفانی تفاوت کیفی به آگاهی عادی انسان ندارد تجربه دینی مجموعاً فاقد موضوعی متعالی و کاملاً نتیجه نیروهای طبیعی است تجربه عرفانی را می‌شود با فرآیندهای روانی فیزیولوژیک تبیین کرد دانشمندان آگاه به خدای انسان وار یا جاودانگی اعتقاد ندارند ل به اخلاق بود که به نظرش اساسی ترین ویژگی انسان است اشکال تعدیل شده اعتراف دعا هنر مقدس و مراسم می‌تواند به انسان در راه تحقق بخشیدن به آرمان‌های خویش کمک کنند سرانجام معلم تفوق خود را بر دین اثبات خواهد کرد

 

 

جرج کو 

 

گونه‌شناسی شناسی منش اخلاقی در تجزیه و تحلیل رویکرد به دین و تغییر آیین بسیار موثر است نتایج پرسشنامه هایش الهام بخش بسیاری از آزمونهای شخصیت از و امروزه هم از آن بهره می برند

 

 

ویلیام جیمز ( ۱۹۱۰ / ۱۸۴۲ )

 

شناخته شده ترین روانشناس در گرایش توصیفی بدین از کتاب انواع تجربه دینی ۱۹۰۲ بزرگترین اثر کلاسیک در زمینه روانشناسی دین است ارزیابی نهایی یک عقیده یا تجربه را فقط در سایه ثمربخشی آن در زندگی فرد می توان انجام داد پراگماتیسم از موارد نسبتاً نادر به عنوان آزمودنی های اولیه خود بهره می گرفت و به جای استنتاج آماری پرزحمت از توانایی تشخیص و بصیرت استثنایی خود بهره می‌جست کتاب انواع تجربه دینی با علاقه پایدار وی به توجیه فلسفی ایمان دینی شکل گرفت

 

 

جیمز پرات، ویلیام  جیمز بر رو بسیار تاثیر گذاشت پایان نامه دکترای خود را زیر نظر جیمز و در موضوع روانشناسی دین نوشت . کتاب آگاهی دینی اثر اوستین کتاب مطالعه صرفا توصیف از مجموعه جلوه های دینی است که شامل موضوعاتی می شود که جیمز از آنها صرفنظر کرد در کتابش دیدگاه‌های نادر در روانشناسی دین را آورده است

 

منبع : ویکی پدیا + انتشارات نشر دانژه + عرفان خلیلی 

۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۲۲ آبان ۹۹ ، ۲۰:۱۵
عرفان خلیلی مقدم

 

تبیین فروید (1968 م، به نقل از ثلاثی، 1380 ش) از دین، اساساً بر مبنای فراگردی روان شناختی است که خودش آن را تحقّق رؤیایی آرزو می نامد. فروید (1964/ 1927 م، به نقل از ونتیس، 1995 م) دین را با نشانه های بیماری روان آزردگی وسواسی مقایسه کرد و دین را تحت عنوان «روان آزردگی وسواس»، توصیف نمود. به گفته فروید، دین، یک توهّم است. دین، صورتی از تحقّق رؤیایی آرزوها یا خودفریبی ای است که از یک اراده نیرومندِ معطوف به اعتقاد سرچشمه می گیرد؛ اراده ای که نیرومندتر از خرد است.

 

به گفته فروید، توهّم دین، هرگونه اعتقاد درست یا نادرستی است که نه به خاطر آن که زمینه های درستی برای باور به آن وجود دارد، بلکه برای آن باورش دارند که میل یا نیاز شدید به باور کردن آن، وجود دارد. دین، از چنین باورهایی ساخته شده است. هر چند به نظر می رسد که دین، کارکردهایی برای نظم اجتماعی دارد، امّا ریشه هایش را باید در نیازهای فردی، روان شناسی و انگیزه های افراد، جستجو کرد (ثلاثی، 1380 ش).

 

فروید، در نظریه خود، سعی داشت که تأثیر وقایع گذشته و عوامل بیرون از بخش ناهشیار ذهن را در زندگی توضیح دهد. فروید، معتقد بود که انسان، بین آنچه می خواهد انجام دهد (بُن/ نهاد) و آنچه به وسیله والدین و جامعه به او گفته می شود و باید آنها را انجام دهد (فرامن)، کسب تجربه می کند. تضاد بین بُن و فرامَن، توسط «من»، تشدید و یا تضعیف می شود. فروید، دین را پدیده ای می دانست که در رابطه کودک با پدرش ریشه دارد (آرژیل، 2000 م). به نظر فروید، مرحله مذهبی تحوّلِ نوعی بشر، با مرحله هدف گزینی در تحوّل فردی که ویژگی اش احساسات دوپهلو، نسبت به پدر و عقده ادیپ است، تقارن دارد.

 

بنا بر این، دین باید همان روان آزردگی وسواس آمیز و جهانی بشریت باشد که مانند روان آزردگی وسواسی کودکان، از عقده ادیپ و رابطه با پدر، سرچشمه می گیرد (ثلاثی، 1380 ش). او عقیده خدا به عنوان پدر را بر مفهوم سائق (انگیزه) فرد و نیز خاطرات و تجربیات کودکی که در آنها پدر، شخصی قدرتمند و یاری دهنده است، بنا کرد (آرژیل، 2000 م).

 

با تأثیر جنگ جهانی اوّل، فروید بیش از گذشته، به غریزه مخرّب انسان و این که تمدّن، تا حدّی می تواند مانع آن شود که این غرایز، به انسان ها آسیب برسانند، اعتقاد پیدا کرد. او معتقد بود که هر انسانی می خواهد غرایز خود را ارضا کند؛ امّا در عین حال، متوجّه پیامدهای این آزادی هم می شود. تمدّن، این تضاد را از طریق دین، داوری می کند. توهّم دین، ما را برای یک زندگی ارضا کننده در آینده، امیدوار و مطمئن می سازد. فروید، معتقد بود که دین، نقش بزرگی در تمدّن بشری، بازی کرده است (آرژیل، 2000 م).

 

فروید توضیح می دهد که زندگی، به ناگزیر، با محرومیت همراه است. از آن جا که خودِ تمدّن، مبتنی بر وانهادن کشش ها و انگیزه های غریزی است، پیامد گریزناپذیر آن، رنج بردن فرد از ناکامی است. تمدّن، مستلزم نظم و مقرّرات اجتماعی است که بدون تحمیل محرومیت بر افراد نمی تواند تحقّق پذیرد. گرایش انسان در مرحله تحوّل مذهبی، تلاش در جهت مقابله با تهدیدها و محدودیت های تحمیل شده از سوی طبیعت، از طریق انسانی کردن آنهاست.

 

در این مرحله، جهان طبیعی، به صورت انسانی نگریسته می شود، تو گویی که طبیعت نیز ویژگی های نوع بشر را دارد. اگر طبیعت، به گونه ای غیرشخصی نگریسته شود، نمی توان به آن نزدیک شد، با آن برخورد کرد و تماس برقرار نمود؛ امّا اگر طبیعت، با سیمای انسانی تصوّر شود، یعنی دارای اراده، آرزو، مقصود و نیت انگاشته شود، می توان بر آن تأثیر گذاشت، خشمش را فرو نشاند، دلش را به دست آور د، رشوه اش داد و ترغیبش نمود.

 

به عقیده فروید، در شرایط جامعه ابتدایی که دین، نخستین بار در آن پدیدار شد، یک چنین طرز تفکری در باره طبیعت، بسیار مایه آرامش و دلداری است و در واقع، گامی به پیش، در برخورد با جهان به شمار می آید. فروید، معتقد است که این شیوه برخورد با ناکامی و محرومیت، بر الگوی رابطه کودک- والدین، و بویژه بر رابطه میان کودک و پدر، استوار است. فرد می کوشد تا به همان نحو که با پدرش برخورد می کند، با جهان طبیعی نیز برخورد کند (ثلاثی، 1380 ش).

 

وی بر این عقیده است که کودک، با این که از پدرش هراس دارد، از سویی دیگر، مطمئن است که پدر، از او در برابر خطرهای احتمالی، محافظت می کند، در نتیجه، طبیعی است که این دو موقعیت را همانند هم بداند. انسان، نیروهای طبیعی را نه تنها به صورت اشخاصی در نظر می آوَرَد که با آنها می توان مانند همگنانش ارتباط برقرار سازد، که این امر البته نمی تواند تأثیر بیش از اندازه نیرومندی را که این نیروها بر او می گذارند، به قدر کافی توجیه کند؛ بلکه به آنها خصلت یک پدر را می بخشد و آنها را به خدایان تبدیل می کند (فروید، 1961 م، به نقل از ثلاثی، 1380 ش).

 

به تدریج، خدایان، کم و بیش استقلال بیشتری از طبیعت می یابند. در ذهن انسان، این اندیشه پدیدار می شود که خدایان، خودشان حاکم بر سرنوشت هستند. در این مرحله، بر کارکرد جبران کننده خدایان تأکید می شود. انسان ها بر این باورند که خدایان، محرومیت هایی را که فرهنگ، بر اثر سرکوبی و تنظیم کشش های غریزی بر آنها تحمیل می کند، جبران می سازند. در این زمان، دین، با اخلاق عجین می شود و وظیفه خدایان این می شود که کاستی ها و زیان های تمدّن را ترمیم کنند و به رنج هایی بپردازند که انسان ها در زندگی اجتماعی شان و در مراقبت از اجرای احکامِ سرپیچی ناپذیر تمدّن، برای همدیگر به بار می آورند. خود این احکام نیز سرچشمه خدایی می یابند و بر فراز جامعه بشری، جای می گیرند و به طبیعت و جهان، بسط پیدا می کنند (ثلاثی، 1380 ش). باید تأکید شود که فروید نمی گوید که همه دینداران، مانند آدم های روان آزرده هستند؛ بلکه درست بر عکس، مؤمنان، با پذیرش روان آزردگی جهانی، خودشان را از شرّ روان آزردگی شخصی رها می سازند (ثلاثی، 1380 ش).

۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۲۲ آبان ۹۹ ، ۱۹:۴۶
عرفان خلیلی مقدم

 

نگاهی به نظریه فرانکل در روانشناسی دین - صدیقه ذاکر

 

‌اشاره‌

 

در این‌ نوشتار ضمن‌ آشنایی‌ اجمالی‌ با فرانکل‌ به‌ عنوان‌ پایه‌گذار مکتب‌ روان‌درمانیِ‌ «معنی‌ درمانی» و آگاهی‌ از دیدگاههای‌ او دربارة‌ معنی‌ زندگی‌ - درد و رنج‌ - مرگ‌ و جاودانگی‌ - آزادی، همت‌ اصلی‌ نویسنده‌ مصروف‌ توضیح‌ عقاید فرانکل‌ دربارة‌ تعریف‌ دین‌ - زمینه‌ های‌ بروز دینداری‌ - تعریف‌ خدا- نحوه‌های‌ دینداری‌ - تحول‌دینداری‌ و نسبت‌ دین‌ و روانشناسی‌ می‌شود.

 

‌1. اگزیستانسیالیسم‌ و فرانکل

 

1-1- بستر ظهور اگزیستانسیالیسم (Existantiolism)

 

در آستانة‌ قرن‌ نوزدهم‌ میلادی‌ جهان‌ اندیشه‌ در موضعی‌ قرار گرفت‌ که‌ نه‌ بحثهای‌ ذهن‌ شناختی‌ فلسفة‌ جدید (از دکارت‌ تا کانت) توانایی‌ پاسخگویی‌ به‌ سؤ‌الات‌ اساسی‌ طرح‌ شده‌ را داشت‌ و نه‌ نظام‌ فکری‌ فلسفة‌ قدیم‌ (فلسفة‌ ارسطویی) که‌ به‌ هستی‌ از دیدگاه‌ موجود بماهو موجود می‌نگریست. اگر چه‌ همچنان‌ پرسش‌ از معنای‌ هستی‌ و هستی‌ بشر و چیستی‌ این‌ هستی‌ اساسیترین‌ مشکل‌ اندیشة‌ بشری‌ بود ولی‌ این‌ سؤ‌ال‌ «از یک‌ مفهوم‌ عام‌ انتزاعی‌ عقلی‌ با بداهت‌ ذاتی‌ و غیر قابل‌ تعریف‌ ....»() به‌ نام‌ «وجود» نبود، بلکه‌ پرسش‌ از هستی‌ ملموسی‌ بود که‌ فراچنگ‌ هر انسانی‌ می‌آید. به‌ دیگر سخن، آدمی‌ خود را همچون‌ سایر موجودات‌ در متن‌ هستی‌ حس‌ می‌کرد و مانند هر موجود دیگری‌ در معنای‌ هستی‌ مشارکت‌ می‌ورزید، چرا که‌ «انسانها تماشاگران‌ هستی‌ نیستند بلکه‌ شرکت‌ کنندگان‌ در آنند»()و پرسش‌ او دقیقاً‌ از همین‌ هستی‌ ملموس‌ بود. زیرا آدمی‌ «نه‌ فقط‌ هست، بلکه‌ فهمی‌ دارد از آن‌ که‌ کیست‌ و مسئولیتی‌ دارد برای‌ آن‌ که‌ هست».()

 

این‌ رویکرد نوین‌ به‌ اندیشه‌ ورزی‌ فلسفی‌ که‌ کی‌یرکه‌گور آغازگر آن‌ بود «اگزیستانسیالیسم» یا هستی‌گرایی‌ نام‌ گرفت‌ و نه‌ تنها عالم‌ فلسفه‌ را دگرگون‌ ساخت‌ بلکه‌ بر دو حیطه‌ دیگر از عالم‌ اندیشه‌ یعنی‌ الهیات‌ و روان‌شناسی‌ نیز تأثیری‌ بسزا و ژرف‌ نهاد. در واقع‌ متألهان‌ مسیحی‌ و روان‌شناسان‌ با بهره‌گیری‌ از مفاهیم‌ اگزیستانسیالیستی‌ روشی‌ نوین‌ برای‌ روی‌ آورد خود یافتند.

 

روان‌شناسی‌ هستی‌گرایی‌ که‌ سومین‌ مکتب‌ در روان‌ درمانی‌ است، با اصالت‌ بخشیدن‌ به‌ «جنبة‌ وجودی‌ آدمی»، راه‌ سومی‌ در شناخت‌ شخصیت‌ انسان‌ و ساختمان‌ روانی‌ او ارائه‌ کرد و نشان‌ داد که‌ ریشة‌ رفتارهای‌ انسان‌ را باید در خود او جستجو کرد، نه‌ در تحلیهای‌ تجزیه‌گرایانه‌ و روانکاوانة‌ فرویدی‌ (مکتب‌ اول) و نه‌ در تحلیلهای‌ رفتاگرایانة‌ (مکتب‌ دوم) که‌ انسان‌ را موجودی‌ شرطی‌ می‌داند. برمبنای‌ اگزیستانسیالیسم‌ «انسان‌ موجود مختاری‌ است‌ که‌ حقیقت‌ وجودی‌ او بر اساس‌ مسئول‌ بودنش‌ تفسیر می‌شود»،()بر خلاف‌ درک روانکاوانه‌ و رفتارگرایانه‌ از انسان‌ که‌ او را در هاله‌ای‌ از محرکها و انگیزه‌های‌ بیرونی‌ که‌ در اختیار فرد نیست‌ فرو می‌برند.

 

مهمترین‌ اصل‌ در روان‌شناسی‌ هستی‌گرایی‌ «وقوف‌ انسان‌ به‌ خویشتن» خود است. این‌ خودآگاهی‌ و وقوف‌ هر دو ساحت‌ وجودی‌ او را فرا می‌گیرد و در سایة‌ این‌ هشیاری‌ به‌ خود واقعی‌ (actual) (آنچه‌ هست) و فاصله‌ای‌ که‌ با خود حقیقی‌ (آنچه‌ باید و می‌تواند باشد) دارد در یک‌ خود برانگیختی()تلاش‌ می‌کند تا با انتخاب‌ روشهایی‌ به‌ «خود حقیقی» خود نزدیکتر شود و این‌ یعنی‌ معنا بخشیدن‌ به‌ زندگی‌ که‌ از مهمترین‌ دغدغه‌های‌ انسان‌ - و روان‌شناسی‌ اگزیستانسیالیسم‌ - است. به‌ هر میزان‌ که‌ آدمی‌ وقوف‌ بیشتر و عمیقتری‌ به‌ ساحتهای‌ وجودی‌ خود پیدا می‌کند، به‌ همان‌ اندازه‌ نیز دامنة‌ اختیار او در گزینش‌ راهکارهای‌ مناسب‌ و مفید افزایش‌ می‌یابد، مسئولیت‌پذیری‌ او بیشتر می‌شود و در نتیجه‌ اضطراب‌ وجودی‌ او نیز در پذیرش‌ این‌ مسئولیت‌ شدت‌ می‌یابد.

 

 

1-2- آشنایی‌ با فرانکل‌ (1905 - 1997)

 

ویکتور امیل‌ فرانکل‌(Victor E. Frankl) از جمله‌ روان‌شناسان‌ اگزیستانسیالیستی‌ است‌ که‌ از چند جهت‌ اهمیت‌ دارد: اولاً‌ او ماکرو تئوریسین‌ است.() ثانیاً‌ از پیشگامان‌ روان‌شناسی‌ هستی‌گرایی‌ است. ثالثاً‌ از جمله‌ کسانی‌ است‌ که‌ به‌ امر دین‌ و روان‌شناسی‌ دین‌ پرداخته‌ از آنجا که‌ اندیشة‌ او مسبوق‌ است‌ به‌ آرای‌ مهم‌ و مؤ‌ثری‌ چون‌ روان‌شناسی‌ ویلیام‌ جیمز، کارل‌ گوستاویونگ‌ و زیگموند فروید، در یک‌ مقایسة‌ تطبیقی‌ تشابه‌ها و اختلافهای‌ بسیاری‌ آشکار می‌گردند که‌ از نظر فرانکل‌ و نگارنده‌ دورنمانده‌ است. نکتة‌ مهم‌ دیگر دربارة‌ این‌ روان‌شناس‌ و روان‌ پزشک‌ برجستة‌ اتریشی‌ (وین) آن‌ است‌ که‌ آرا و نظریه‌های‌ او در کورة‌ تجربیات‌ سخت‌ سالهای‌ اسارتش‌ در اردوگاههای‌ کار اجباری‌ و مرگ‌ «داخائو» و «آشویتس» آبدیده‌ شده‌ و به‌ خوبی‌ محک‌ خورده‌ است. نمونة‌ بارز این‌ سخن‌ شخصیت‌ خود او است‌ که‌ هرگز در هیچ‌ لحظه‌ای‌ از آن‌ لحظات‌ جانفرسا ایمان‌ و باور خود را به‌ معنای‌ زندگی‌ و ارزش‌ رنجهایی‌ که‌ ناگزیر از تحمل‌ آنها بود، از دست‌ نداد.

 

1-2-1- روش‌ فرانکل: معنی‌ درمانی‌(Logotherapy)

 

فرانکل‌ با پایه‌گذاری‌ مکتب‌ روان‌ درمانی‌ خود بر «لوگوتراپی‌ یا معنی‌ درمانی‌ بر معنی‌ هستی‌ انسان‌ و جستجوی‌ او برای‌ رسیدن‌ به‌ این‌ معنی‌ تاکید دارد. بنابر اصول‌ لوگوتراپی، تلاش‌ برای‌ یافتن‌ معنی‌ در زندگی‌ اساسیترین‌ نیروی‌ محرکة‌ هر فرد در دوران‌ زندگی‌ او است»()و لذا معنی‌ جویی‌ به‌ عنوان‌ نیرویی‌ متضاد با «لذت‌ طلبی» فرویدی‌ و «قدرت‌ طلبی» آدلری، اولین‌ پایة‌ معنی‌ درمانی‌ به‌ شمار می‌آید. از آنجا که‌ «معنای‌ بی‌ پایان‌ زندگی، رنج‌ و محرومیت‌ و مرگ‌ را نیز فرا می‌گیرد، در واقع‌ همین‌ لحظات‌ سخت‌ است‌ که‌ ارزش‌ درونی‌ هر فرد را محک‌ می‌زند»(). به‌ دیگر سخن، اگر زندگی‌ دارای‌ مفهومی‌ باشد، رنج‌ هم‌ باید معنا داشته‌ باشد و اساساً‌ زندگی‌ بشر بدون‌ رنج‌ و مرگ‌ کامل‌ نخواهد شد، پس‌ نباید رنج‌ و مرگ‌ را امری‌ مذموم‌ شمرد و برای‌ از بین‌ بردن‌ آن‌ تلاش‌ کرد بلکه‌ می‌بایست‌ جایگاه‌ واقعی‌ هریک‌ را شناخت‌ و آن‌ را در جای‌ خود پذیرفت. از این‌ روی، لوگوتراپی‌ می‌کوشد فرد را قادر به‌ ساختن‌ خود و جهان‌ پیرامونش‌ نماید تا چنان‌ زندگی‌ کند که‌ گویی‌ بار دومی‌ است‌ که‌ دنیا آمده‌ و اینک‌ در صدد رفع‌ خطاهایی‌ است‌ که‌ در زندگی‌ نخست‌ مرتکب‌ شده‌ بود.

 

1-3- مفاهیم‌ اساسی‌ معنی‌ درمانی‌

 

در بحث‌ از مفاهیم‌ اساسی‌ که‌ فرانکل‌ برای‌ معنا درمانی‌ طرح‌ می‌کند، قبل‌ از هر چیز باید نهایتی‌ که‌ او از انسان‌ در نظر دارد، جستجو شود. به‌ بیانی‌ دیگر می‌دانیم‌ که‌ برمبنای‌ اگزیستانسیالیسم، انسان‌ طی‌ یک‌ خودانگیختگی‌ از «خود واقعی» به‌ سوی‌ «خود حقیقی» خود حرکت‌ می‌کند و همة‌ تلاش‌ روان‌ درمانگر، هدایت‌ صحیح‌ او در این‌ مسیر می‌باشد تا فرد را در تمییز «خود»های‌ موهوم‌ و غیر حقیقی‌ (ناخود) از «خود حقیقی» یاری‌ رساند. از این‌ رو بایستی‌ «حقیقت‌ انسان» را در نظر فرانکل‌ جویا شد. وی‌ تصریح‌ دارد «حقیقت‌ اساسی‌ انسان‌ بودن‌ این‌ است‌ که‌ انسان‌ همواره‌ متوجه‌ شخص‌ یا چیز دیگری‌ غیر از خودش‌ است: معنایی‌ که‌ به‌ تحقق‌ بپیوندد، انسان‌ دیگری‌ که‌ با آن‌ روبه‌ رو شود، آرمانی‌ که‌ بدان‌ خدمت‌ کند و یا شخصی‌ که‌ به‌ وی‌ عشق‌ بورزد. آدمی‌ نه‌ با صرف‌ توجه‌ به‌ تحقق‌ خویشتن‌ که‌ با فراموش‌ کردن‌ خود، چشم‌ پوشیدن‌ از خود و وقف‌ خود در توجه‌ به‌ غیر است‌ که‌ به‌ مقام‌ تحقق‌ معنای‌ عمیق‌ زندگی‌ نایل‌ خواهد آمد».()

 

الف - معنی‌ جویی

 

«نظریه‌های‌ انگیزش، بشر را موجودی‌ می‌انگارد که‌ در مقابل‌ محرک‌ یا فشارهای‌ درونیش‌ واکنش‌ نشان‌ می‌دهد، غافل‌ از آنکه‌ آدمی‌ به‌ سؤ‌الاتی‌ که‌ زندگی‌ از او می‌پرسد پاسخ‌ می‌دهد و معناهایی‌ که‌ زندگی‌ تقدیم‌ وی‌ می‌کند به‌ مرحله‌ اجرا در می‌آورد. اهمیت‌ این‌ پرسشها تا بدان‌ حد‌ است‌ که‌ پاسخگویی‌ به‌ آنها (بر خلاف‌ قول‌ آبراهام‌ مزلو) ربطی‌ به‌ برآورده‌ شدن‌ نیازهای‌ اولیه()ندارد. زیرا حتی‌ هنگامی‌ که‌ این‌ نیازها برآورده‌ نشده‌ است‌ نیز نیاز متعالی‌ چون‌ معنی‌جویی‌ بسیار ضروری‌ است‌ و این‌ امر حاکی‌ از آن است‌ که‌ نیاز به‌ معنی‌ جویی‌ از دیگر نیازها مستقل‌ است، به‌گونه‌ای‌ که‌ آن‌ را نه‌ می‌توان‌ به‌ دیگر نیازها افزود و نه‌ می‌توان‌ از آنها کم‌ کرد، یعنی‌ تلاش‌ برای‌ یافتن‌ معنایی‌ در زندگی، نیرویی‌ اصیل‌ و بنیادی‌ (پدیداری‌ صرفاً‌ انسانی) است، نه‌ توجیهی ثانوی‌ از کششهای‌ غریزی».()

 

ب - معنی‌ زندگی‌

 

گرچه‌ معنی‌ جویی‌ در وجود بشر نهفته‌ است‌ ولی‌ آیا زندگی‌ را معنایی‌ هست؟ آیا می‌توان‌ از معنی‌ زندگی‌ تعریف‌ روشنی‌ ارائه‌ داد؟ واقع‌ آن‌ است‌ که‌ بر مبنای‌ نظریة‌ فرانکل، باور معنای‌ زندگی‌ «اشراقی»()است‌ که‌ بر زندگی‌ هر فردی‌ می‌تابد و اگر فرد نسبت‌ به آن‌ هشیار باشد زندگیش‌ را روشن‌ خواهد کرد. کسی‌ نمی‌تواند به‌ زندگی‌ دیگری‌ معنا بخشد زیرا «معنای‌ زندگی‌ امری‌ شخصی‌ است، نه‌ عام، لذا هر انسانی‌ باید خود به‌ دنبال‌ یافتن‌ معنای‌ زندگی‌ خود باشد»() وبه‌ دلیل‌ همین‌ شخصی‌ بودن‌ معنای‌ زندگی‌ است‌ که‌ «پرسشهای‌ مربوط‌ به‌ آن‌ را با عبارات‌ گسترده‌ و کلی‌ نمی‌توان‌ پاسخ‌ داد، بلکه‌ هر فردی‌ دارای‌ وظیفه‌ و رسالتی‌ ویژه‌ در زندگی‌ است‌ که‌ تنها خود او می‌تواند آن‌ را تحقق‌ بخشد. بدون‌ تصور هرگونه‌ جانشینی‌ برای‌ وی‌ زیرا زندگی‌ قابل‌ برگشت‌ نیست».()بدین‌ ترتیب‌ «هر موقعیت‌ از زندگی‌ فرصتی‌ طلایی‌ است‌ که‌ گره‌ای‌ به‌ دست‌ انسان‌ می‌دهد تا شانس‌ گشودن‌ آن‌ را داشته‌ باشد».()

 

«براین‌ اساس، انسان‌ آن‌ کس‌ نیست‌ که‌ می‌پرسد «معنای‌ زندگی» چیست، بلکه‌ کسی‌ است‌ که‌ این‌ پرسش‌ از او می‌شود. زیرا این‌ خود زندگی‌ است‌ که‌ این‌ سؤ‌ال‌ را به‌ آدمی‌ عرضه‌ می‌کند و انسان‌ می‌باید با پاسخ‌ دادن‌ به‌ زندگی‌ جوابی‌ برای‌ «چرا»یی‌ زندگی‌ بیابد».()نکتة‌ درخور توجه‌ آن‌ که‌ حتی‌ «ناامیدی‌ به‌ خاطر تهی‌ و خالی‌ از معنا بودن‌ ظاهری‌ زندگی‌ یک‌ دستاورد بزرگ‌ انسانی‌ است‌ نه‌ یک‌ روان‌ رنجوریِ‌ روان‌زادی‌ و «قدرت‌ جویی» (مهمترین‌ اصل‌ در روان‌شناسی‌ آدلر) و آنچه‌ ممکن‌ است‌ «لذت‌ جویی» (مهمترین‌ اصل‌ در روان‌شناسی‌ فروید) خوانده‌ شود، هر دو جایگزینی‌ برای‌ یک‌ معنا جویی‌ ناکام‌ مانده‌ می‌باشند».() گرچه‌ اینکه‌ شرایط‌ چه‌ تأثیری‌ بر معنی‌جویی‌ در زندگی‌ دارند، نسبت‌ بین‌ ارزشها و معانی‌ چگونه‌ است‌ و خلأ‌وجودی‌ و ناکامی‌ وجودی‌ در معنی‌ جویی‌ چیستند، مطالبی‌ است‌ که‌ از حوصلة‌ این‌ مقال‌ خارج‌ بوده‌ و طالبان‌ را به‌ گفتار مبسوط‌ فرانکل‌ در این‌ زمینه‌ ارجاع‌ می‌دهیم.()

 

تحقق‌ معنای‌ زندگی‌ از سه‌ راه‌ ممکن‌ است:

 

- انجام‌ کاری‌ ارزشمند

 

- کسب‌ تجربه‌های‌ والایی‌ چون‌ برخورد با شگفتیهای‌ طبیعت‌ و فرهنگ‌ و... و یا درک‌ فردی‌ دیگر، یعنی‌ عشق‌ ورزیدن‌ به‌ او.

 

اگر چه‌ دفتر ابدیت‌ هرگز گم‌ نمی‌شود ولی‌ این‌ دفتر را هیچ‌گاه‌ تصحیح‌ نیز نمی‌توان‌ کرد.()از آنجا که‌ همه‌ چیز برای‌ همیشه‌ در گذشته‌ انباشته‌ می‌شود، حساسیت‌ و ظرافت‌ مطلب‌ در آن‌ است‌ که‌ آنچه‌ می‌خواهیم‌ با بخشی‌ از گذشته‌ کردن‌ به‌ آن‌ رنگ‌ ابدیت‌ بزنیم، درست‌ و از سر مسئولیت‌پذیری‌ انتخاب‌ کنیم. سر گذرا بودن‌ زندگی‌ هم‌ همین‌ است: همه‌ چیز به‌ سرعت‌ در گذراست‌ تا از نیستی‌ آینده‌ به‌ ایمنی‌ گذشته‌ پناه‌ برد و به‌ این‌ جهت‌ در گذرگاه‌ و روزنة‌ تنگ‌ «حال» تراکم‌ وجود دارد. زمان‌ حال‌ مرز بین‌ آیندة‌ غیر واقعی‌ و واقعیت‌ ابدی‌ گذشته‌ است. به‌ تعبیری‌ «زمان‌ حال‌ مرز «ابدیت» است‌ و گستردة‌ ابدیت‌ تنها تا زمان‌ حال‌ و تا لحظه‌ای‌ است‌ که‌ ما به‌ چیزی‌ اجازه‌ ورود به‌ آن‌ را می‌دهیم.»() این‌ عبور از زمان‌ حال‌ را به‌ خوبی‌ می‌توان‌ به‌ ساعتهای‌ شنی‌ قدیم‌ تشبیه‌ کرد. همه‌ شنهای‌ بخش‌ بالائی‌ با فشار به‌ دهانة‌ تنگ‌ میانی‌ هجوم‌ می‌آورند تا از آن‌ ناامنی‌ بخش‌ بالا به‌ ایمنی‌ قسمت‌ پائینی‌ برسند و آرامش‌ یابند و لذا در مرز عبور (بخش‌ میانی) همواره‌ تراکم‌ شدید است.

 

آخرین‌ فرایند در جریان‌ حیات، مرگ‌ است. در مرگ‌ که‌ دربرگیرندة‌ همة‌ حوادث‌ و جریانات‌ گذشتة‌ فرد است‌ جسم‌ و فکر [ روح‌ ] از دسترس‌ فرد بیرون‌ رفته‌ و تغییر ناپذیر می‌گردد. آدمی‌ انعکاس‌ روانی‌ بدنی‌ خویش‌ را از دست‌ می‌دهد و تنها خویشتن‌ روحانی‌اش‌ باقی‌ می‌ماند. به‌ دیگر سخن‌ همان‌گونه‌ که‌ انسان‌ با نهادن‌ خیری‌ در گذشته‌ آن‌ را واقعیت‌ بخشیده‌ از خطر گذرا بودن‌ می‌رهاند، همان‌طور هم‌ در لحظة‌ مرگ‌ خود را به‌ واقعیت‌ مبدل‌ می‌کند و به‌ ابدیت‌ می‌پیوندد. پس‌ تولد و آغاز حیات‌ به‌ معنای‌ واقعیت‌ یافتن‌ نیست‌ بلکه‌ مرگ‌ چنین‌ امری‌ را تحقق‌ می‌بخشد. چه‌ «خویشتن‌ انسان‌ یک‌ «بودن» نیست، یک‌ «شدن» است»()و این‌ «شدن» هنگامی‌ کامل‌ می‌شود که‌ زندگی‌ به‌ کمال‌ «مرگ» آراسته‌ گردد. گویی‌ که‌ مرگ‌ آخرین‌ مرز «حال» برای‌ پیوستن‌ به‌ ابدیت‌ است. زیرا گرچه‌ مُهرپایانی است‌ بر همة‌ استعدادها و توانائیها، در عین‌ حال‌ سند معتبری‌ است‌ برای‌ جاودانه‌ شدن‌ آدمی‌ و در واقع‌ «در لحظه‌ مرگ‌ است‌ که‌ آدمی‌ «خویشتن» خود را خلق‌ می‌کند»() و با پیوستن‌ به‌ ابدیت‌ باقی‌ می‌شود.

 

«و نترسیم‌ از مرگ‌

 

مرگ‌ پایان‌ کبوتر نیست‌

 

مرگ‌ وارونة‌ یک‌ زنجر نیست‌

 

مرگ‌ در ذهن‌ اقاقی‌ جاری‌ است‌

 

مرگ‌ در آب‌ وهوای‌ خوش‌ اندیشه‌ نشیمن‌ دارد

 

و همه‌ می‌دانیم‌

 

ریه‌های‌ لذت، پر اکسیژن‌ مرگ‌ است»()

 

د - آزادی

 

آزادی‌ یکی‌ از اساسیترین‌ پدیدارهای‌ اختصاصی‌ انسان‌ است‌ که‌ نشانگر «توانائیهای‌ آدمی‌ برای‌ جدا کردن‌ خویشتن‌ او از خود است».()یعنی‌ آدمی‌ می‌تواند فارغ‌ از قید و بند شرایط‌ در برابر مسائل‌ و موانعی‌ که‌ با آنها مواجه‌ می‌شود، اتخاذ موضع‌ کند و در واقع‌ تصمیم‌ بگیرد که‌ تسلیم‌ شود تا شرایط‌ سر نوشتش‌ را تعیین‌ کنند یا ایستادگی‌ نماید و بر آنها غلبه‌ یابد تا پا به‌ بعد انسانی‌ بگذارد. همة‌ کسانی‌ که‌ «با تلقی‌ بشر به‌ عنوان‌ قربانی‌ شرایط‌ می‌خواهند او را از گناهش‌ تبرئه‌ کنند، شرافت‌ انسانی‌ او را نادیده گرفته‌اند».() حال‌ آن‌ که‌ «گناه‌ کردن» و «غلبه‌ بر گناه» از ویژگیهای‌ ممتاز آدمی‌ و حاکی‌ از مسئولیت‌پذیری‌ اوست. به‌ دیگر سخن، آزادی‌ همة‌ کلام‌ و تمام‌ حقیقت‌ نیست‌ بلکه‌ تنها نیمی‌ از کل‌ و جنبة‌ منفی‌ آن‌ است، نیمة‌ دیگر و بُعد مثبت‌ این‌ پیکره‌ مسئولیت‌پذیری‌ است. چه، آزادی‌ افسار گسیخته‌ و مهار نشده‌ صرفاً‌ به‌ خودکامگی‌ و استبداد محض‌ می‌انجامد و آنچه‌ بایستی‌ این‌ رهاشدگی‌ را کنترل‌ نماید پذیرفتن‌ مسئولیت‌ از جانب‌ فرد طالب‌ آزادی‌ است. و این‌ یعنی‌ توجه‌ داشتن‌ به‌ هر دو عنصر آزادی: «آزادی‌ از چه؟» و «به‌ چه؟». «عنصر «از چه» عبارت‌ است‌ از آزادی‌ از وادار شده‌ به‌ حرکت‌ - و «به‌ چه» عبارتست‌ از مسئول‌ بودن‌ آدمی‌ و وجدان‌ داشتن‌ او».()

 

ه - ناهشیار روحانی‌(Spiritual unconscious)

 

«تحلیل‌ وجودی‌ با کشف‌ ناهشیار روحانی‌ از ورطه‌ای‌ که‌ روانکاوی‌ در آن‌ در غلتیده‌ بود، یعنی‌ تحویل‌ ناهشیار به‌ نهاد Id))، دوری‌ گزید. فروید تنها ناهشیار غریزی‌ (Instinctual Unconscious) را دید و با نادیده‌ گرفتن‌ بُعد روحانی‌ ناهشیار، آن‌ را بدجلوه‌ داد، در حالی‌ که‌ بعد روحانی‌ وجود نیز ناهشیار است. علاوه‌ براین، وجود یا بودن‌ اساساً‌ ناهشیار است‌ زیرا بنیان‌ وجود هرگز نمی‌تواند به‌ طور کامل‌ منعکس‌ گردد و لذا نمی‌تواند به‌ طور کامل‌ آگاه‌ از خود گردد. به‌ این‌ ترتیب‌ این‌ واقعیت‌ که‌ نمی‌توان‌ انسان‌ را موجودی‌ کاملاً‌ خردگرا به‌ حساب‌ آورد در معنا درمانی‌ پذیرفته‌ شده‌ است‌ بدون‌ آن‌ که‌ به‌ سوی‌ دیگر طیف‌ که‌ بت‌سازی‌ غیر عقلانی‌ غریزه‌ است‌ در افتد که‌ روانکاوی‌ افتاده‌ است».()

 

2. دین‌ و دینداری‌

 

دین‌ از پدیده‌های‌ پیچیده‌ای‌ است‌ که‌ با تکیه‌ صرف‌ بر بخش‌ «هشیار» روان‌ قابل‌ توجیه‌ و تبیین‌ نبوده‌ و نیست. از این‌ رو، تا قبل‌ از کشف‌ ناهشیار، روان‌شناسان‌ در توضیح‌ این‌ پدیدة‌ انسانی‌ ناکام‌ بودند. فروید با کشف‌ ناهشیار، فراخترین‌ ساحت‌ وجودی‌ آدمی‌ را که‌ گرچه‌ ناشناخته‌ بود ولی‌ مبنای‌ شکل‌گیری‌ همة‌ رفتارها و عملکردهای‌ او بود بر ملا کرد و به‌ خوبی‌ نشان‌ داد که‌ منشأ افعال‌ آدمی‌ برخاسته‌ از بُعد ناهشیار است. هرچند چنان‌ مفتون‌ این‌ کشف‌ بزرگ‌ شد که‌ دو مشکل‌ اساسی‌ را نادیده‌ گرفت. نخست‌ آنکه‌ با غریزی‌ کردن‌ ناهشیار، دامنة‌ آن‌ را بسیار تنگ‌ و محدود کرد و سپس‌ با رنگ‌ زدن‌ به‌ عقدة‌ ادیپ‌ و مسائل‌ جنسی‌ به‌ کلی‌ آن‌ را نا کارآمد ساخت‌ و لذا هیچ‌گاه‌ نتوانست‌ در تحلیل‌ نقش‌ این‌ بیکرانة‌ وجود آدمی‌ در دین‌ موفقیتی‌ کسب‌ کند. تحلیل‌ او از دین‌ تحریفی‌ از دین‌ بود که‌ در نهایت‌ مقبول‌ جامعة‌ علمی‌ و خصوصاً‌ روان‌شناسان‌ نیفتاد و دیگران‌ را بر آن‌ داشت‌ تا ایرادات‌ وی‌ را با حفظ‌ اصل‌ وجود «ناهشیار» برطرف‌ نمایند.

 

از جملة‌ این‌ روان‌شناسان‌ یونگ‌ است‌ که‌ دو تلاش‌ عمده‌ و مهم‌ انجام‌ داد: اول‌ آنکه‌ ناهشیار را از حالت‌ شخصی‌ - غریزی‌ - بیرون‌ برد و به‌ آن‌ جنبة‌ «نوعی» بخشید تا آن‌ را گسترده‌تر سازد. دوم‌ آنکه‌ عقدة‌ ادیپ‌ را از سر راه‌ برداشت‌ و به‌ ناهشیار هرگز جنبه‌ جنسی‌ نداد. این‌ تلاشها گرچه‌ این‌ ساحت‌ وجودی‌ را گسترش‌ بخشید ولی‌ یک‌ اشکال‌ همچنان‌ باقی‌ ماند. اینکه‌ در پس‌ ناهشیار جمعی‌ نیز - همچون‌ ناهشیار شخصی‌ و غریزی‌ - جبری‌ نهفته‌ است‌ که‌ سرنوشت‌ آدمی‌ را پیش‌ از تولد به‌ دست‌ می‌گیرد و آینده‌ را بر مبنای‌ گذشته‌ رقم‌ می‌زند. لذا «ناهشیار جمعی» که‌ از این‌ حیث‌ فرویدی‌ است‌ مانند آن‌ از تبیین‌ بخش‌ عظیمی‌ از ساحتهای‌ وجودی‌ آدمی‌ ناتوان‌ گشت.

 

اگر ناهشیار فرویدی‌ دایره‌ای‌ باشد، ناهشیار یونگی‌ دایره‌ای‌ با شعاع‌ بزرگتر است‌ که‌ همچنان‌ فقط‌ بخش‌ اندکی‌ از وسعت‌ بیکرانة‌ ناهشیار آدمی‌ را شامل‌ می‌شود. زیرا به‌ هر حال‌ به‌ تجربة‌ اجداد ما محدود می‌گردد و آن‌ گشادگی‌ واقعی‌ روان‌ آدمی‌ را نمایان‌ نمی‌سازد.

کوشش‌ فرانکل‌ بر آن‌ است‌ که‌ ضمن‌ نادیده‌ نگرفتن‌ این‌ کشف‌ بزرگ‌ از آن‌ اشکالها و تنگ‌ نظریها هم‌ رهایی‌ یابد و به‌ این‌ سبب‌ ناهشیار روحانی‌(Spiritual unconscious) را طرح‌ می‌کند. ناهشیار جنسی‌ فروید و ناهشیار جمعی‌ یونگ‌ صرفاً‌ تحلیل‌ تجربه‌های‌ این‌ سویی‌ آدمی‌ است‌ ولی‌ او به‌ افق‌ دیگری‌ از ساحت‌ وجودی‌ آدمی‌ چشم‌ می‌دوزد که‌ معنوی‌ - روحانی‌ است‌ و امور والا و متعالی‌ چون‌ معنی‌ جویی، عشق، آزادی، اختیار، مسئولیت‌پذیری، وجدان، ابدیت‌ طلبی‌ و... را برخاسته‌ از این‌ ساحت‌ والای‌ وجودی‌ بر می‌شمارد که‌ ریشه‌ در اعماق‌ ناهشیار دارد. بدین‌ ترتیب‌ آدمی‌ نه‌ محکوم‌ عوامل‌ جبری‌ گذشته‌ است‌ و نه‌ حتی‌ اسیر وراثت‌ و دوران‌ کودکی‌ و «وراثت‌ را ارزشی‌ بیشتر از سنگهایی‌ که‌ از جانب‌ سازنده‌ رد یا پذیرفته‌ می‌شوند، نیست‌ و صد البته‌ که‌ خود سازنده‌ از سنگ‌ درست‌ نشده‌ است. به‌ همین‌ ترتیب‌ نقش‌ دوران‌ کودکی‌ از وراثت‌ هم‌ کمتر است»() (بر خلاف‌ رأی‌ فروید).

 

در مواجهه‌ با دین‌ و دینداری‌ نیز همین‌ نظر را دارد و از آنجا که‌ همچون‌ سایر روان‌شناسان‌ نمی‌تواند به‌ همه‌ وجوه‌ و جنبه‌های‌ دین‌ توجه‌ کند (چون‌ اساساً‌ روان‌شناسی‌ چنین‌ شأنی‌ ندارد)، تنها به‌ جنبه‌های‌ رفتاری‌ آن‌ می‌پردازد و لذا در زمینة‌ منشأ و خاستگاه‌ دین، تعریف‌ دین، تحول‌ دینی، آثار دین‌ و تعارض‌ علم‌ و دین‌ به‌ بحث‌ و بررسی‌ پرداخته‌ است. اما اگر کسی‌ گمان‌ برد همة‌ دین‌ یعنی‌ همین‌ تجربه‌های‌ دینی، نگاهی‌ تحویل‌ گرایانه‌(Reduction) به‌ دین‌ کرده‌ و دین‌ را به‌ چیزی‌ کمتر از آن‌ ارجاع‌ داده‌ است‌ که‌ مراد خود روان‌شناس‌ هم‌ نبوده‌ و این‌ در واقع‌ مغالطة‌ کنه‌ و وجه‌ است.

 

1-2- آشنایی‌ با فرانکل‌ (1905 - 1997)

 

ویکتور امیل‌ فرانکل‌(Victor E. Frankl) از جمله‌ روان‌شناسان‌ اگزیستانسیالیستی‌ است‌ که‌ از چند جهت‌ اهمیت‌ دارد: اولاً‌ او ماکرو تئوریسین‌ است.() ثانیاً‌ از پیشگامان‌ روان‌شناسی‌ هستی‌گرایی‌ است. ثالثاً‌ از جمله‌ کسانی‌ است‌ که‌ به‌ امر دین‌ و روان‌شناسی‌ دین‌ پرداخته‌ از آنجا که‌ اندیشة‌ او مسبوق‌ است‌ به‌ آرای‌ مهم‌ و مؤ‌ثری‌ چون‌ روان‌شناسی‌ ویلیام‌ جیمز، کارل‌ گوستاویونگ‌ و زیگموند فروید، در یک‌ مقایسة‌ تطبیقی‌ تشابه‌ها و اختلافهای‌ بسیاری‌ آشکار می‌گردند که‌ از نظر فرانکل‌ و نگارنده‌ دورنمانده‌ است. نکتة‌ مهم‌ دیگر دربارة‌ این‌ روان‌شناس‌ و روان‌ پزشک‌ برجستة‌ اتریشی‌ (وین) آن‌ است‌ که‌ آرا و نظریه‌های‌ او در کورة‌ تجربیات‌ سخت‌ سالهای‌ اسارتش‌ در اردوگاههای‌ کار اجباری‌ و مرگ‌ «داخائو» و «آشویتس» آبدیده‌ شده‌ و به‌ خوبی‌ محک‌ خورده‌ است. نمونة‌ بارز این‌ سخن‌ شخصیت‌ خود او است‌ که‌ هرگز در هیچ‌ لحظه‌ای‌ از آن‌ لحظات‌ جانفرسا ایمان‌ و باور خود را به‌ معنای‌ زندگی‌ و ارزش‌ رنجهایی‌ که‌ ناگزیر از تحمل‌ آنها بود، از دست‌ نداد.

 

1-2-1- روش‌ فرانکل: معنی‌ درمانی‌(Logotherapy)

 

فرانکل‌ با پایه‌گذاری‌ مکتب‌ روان‌ درمانی‌ خود بر «لوگوتراپی‌ یا معنی‌ درمانی‌ بر معنی‌ هستی‌ انسان‌ و جستجوی‌ او برای‌ رسیدن‌ به‌ این‌ معنی‌ تاکید دارد. بنابر اصول‌ لوگوتراپی، تلاش‌ برای‌ یافتن‌ معنی‌ در زندگی‌ اساسیترین‌ نیروی‌ محرکة‌ هر فرد در دوران‌ زندگی‌ او است»()و لذا معنی‌ جویی‌ به‌ عنوان‌ نیرویی‌ متضاد با «لذت‌ طلبی» فرویدی‌ و «قدرت‌ طلبی» آدلری، اولین‌ پایة‌ معنی‌ درمانی‌ به‌ شمار می‌آید. از آنجا که‌ «معنای‌ بی‌ پایان‌ زندگی، رنج‌ و محرومیت‌ و مرگ‌ را نیز فرا می‌گیرد، در واقع‌ همین‌ لحظات‌ سخت‌ است‌ که‌ ارزش‌ درونی‌ هر فرد را محک‌ می‌زند»(). به‌ دیگر سخن، اگر زندگی‌ دارای‌ مفهومی‌ باشد، رنج‌ هم‌ باید معنا داشته‌ باشد و اساساً‌ زندگی‌ بشر بدون‌ رنج‌ و مرگ‌ کامل‌ نخواهد شد، پس‌ نباید رنج‌ و مرگ‌ را امری‌ مذموم‌ شمرد و برای‌ از بین‌ بردن‌ آن‌ تلاش‌ کرد بلکه‌ می‌بایست‌ جایگاه‌ واقعی‌ هریک‌ را شناخت‌ و آن‌ را در جای‌ خود پذیرفت. از این‌ روی، لوگوتراپی‌ می‌کوشد فرد را قادر به‌ ساختن‌ خود و جهان‌ پیرامونش‌ نماید تا چنان‌ زندگی‌ کند که‌ گویی‌ بار دومی‌ است‌ که‌ دنیا آمده‌ و اینک‌ در صدد رفع‌ خطاهایی‌ است‌ که‌ در زندگی‌ نخست‌ مرتکب‌ شده‌ بود.

 

اما این‌ مهم‌ است‌ که‌ چه‌ نوع‌ خداباوری‌ در ناهشیار انسان‌ است؟ آیا دین‌ معینی‌ مراد است‌ و یا نه، دینی‌ عاری‌ از هرگونه‌ تقید و تعینی؟ به‌ دیگر سخن، آیا فرانکل‌ نوعی‌ پلورالیزم‌ گوهرگرایانة‌ دینی‌ را از اعماق‌ ناهشیار سراغ‌ می‌گیرد - مثل‌ یونگ‌ - یا قائل‌ به‌ حصرگرایی‌ است‌ و یا اینکه‌ راه‌ حل‌ سومی‌ پیشنهاد می‌کند؟ پاسخ‌ وی‌ یقیناً‌ منطبق‌ بر نظریة‌ یونگ‌ نخواهد بود. بر مبنای‌ نظر او گرچه‌ «مفهوم‌ دین‌ در معنای‌ وسیع‌ آن‌ - که‌ اینجا بر آن‌ تاکید می‌شود - از حیطة‌ تعاریف‌ محدود از خدا که‌ توسط‌ نمایندگان‌ دینی‌ فرقه‌ها و نهادهای‌ مذهبی‌ ترویج‌ می‌گردد، فراتر می‌رود»() و معنای‌ وسیعی‌ از خداباوری‌ را در برمی‌گیرد که‌ همه‌ فرقه‌ها را شامل‌ می‌شود، ولی‌ این‌ به‌ معنای‌ قبول‌ پلورالیزم‌ دینی‌ نیست‌ زیرا واضح‌ است‌ که‌ «اگر قرار است‌ دین‌ زنده‌ بماند باید کاملاً‌ شخصی‌ بشود».() در واقع‌ او تصور عامی‌ از خدا طرح‌ می‌کند که‌ همه‌ تصورات‌ (فرقه‌ها) قابل‌ ارجاع‌ به‌ آن‌ هستند اما شدیداً‌ با مفهوم‌ سازی‌ متألهان‌ و فیلسوفان، از خدا ستیزه‌ می‌کند و همچون‌ یونگ‌ براین‌ باور است‌ که‌ با مفهوم‌سازی‌ فلسفی‌ و کلامی‌ نمی‌توان‌ تبلیغ‌ خداباوری‌ کرد و این‌ خطایی‌ آشکار است‌ که‌ گمان‌ کنیم‌ خداوند نیازمند رفتارها و اعتقادات‌ ماست‌ و همة‌ کسانی‌ که‌ چنین‌ خدایی‌ را تبلیغ‌ می‌کنند کارشان‌ «ثمره‌ای‌ جز بدنام‌ کردن‌ [ بد معرفی‌ کردن‌ ] خدا ندارد. خدایی‌ که‌ تنها دغدغة‌ خاطرش‌ تعداد معتقدانش‌ باشد (آنهم‌ در راستای‌ این‌ شعار که‌ «صرفاً‌ معتقد بشو، همه‌ چیز رو به‌ راه‌ خواهد بود) قهراً‌ راه‌گشای‌ عمل‌ نخواهد بود و چنین‌ دستوری‌ نه‌ تنها بر اساس‌ تحریف‌ هر مفهوم‌ منطقی‌ از معبود است، بلکه‌ مهمتر اینکه‌ محکوم‌ به‌ شکست‌ است».() از همین‌جا روشن‌ است‌ که‌ فرانکل‌ حصرگرایی‌ را نیز نمی‌پذیرد و براین‌ باور است‌ که‌ «برای‌ خداباوری‌ مردم‌ نمی‌توان‌ آنها را در خط‌ یک‌ کلیسای‌ خاص‌ دعوت‌ کرد»()و نباید چنین‌ تصوری‌ ایجاد کرد که‌ تنها یک‌ فرقه‌ ناجیه‌ است‌ و مصاب‌ و دیگران‌ ضاله‌اند و گمراه. بلکه‌ اصل‌ براین‌ است‌ که‌ در قدم‌ نخست‌ «خدا را به‌ گونه‌ای‌ قابل‌ باور ترسیم‌ نمائیم‌ و خود دعوت‌ کننده‌ نیز با اعتقاد و اعتبار عمل‌ کند»() تا بتواند مؤ‌ثر واقع‌ شود. زیرا «خداباوری‌ و دعوت‌ به‌ خدا از مقوله‌ اعمالی‌ که‌ با صدور فرمان‌ حاصل‌ می‌شوند، نیست. نمی‌توان‌ حکم‌ کرد که‌ «خدا را باور کن»، بلکه‌ از آن‌ دسته‌ رفتارهایی‌ است‌ که‌ نیاز به‌ ایمان، امید، عشق‌ و اراده‌ در خود فرد دارد».()

 

در حقیقت‌ در یک‌ جمع‌بندی‌ از سخنان‌ وی‌ می‌توان‌ گفت‌ بیشترین‌ تأکید فرانکل‌ بر رابطة‌ فرد با خدا وبرقراری‌ چنین‌ ارتباطی‌ است. مهم‌ آن‌ است‌ که‌ آدمی‌ به‌ این‌ نیاز ناهشیار، آگاهی‌ یابد و به‌ آن‌ پاسخ‌ مثبت‌ دهد تا فروغ‌ دین‌ بر هستی‌ آدمی‌ بتابد و او را به‌ سمت‌ معنای‌ ژرف‌ زندگی‌ سوق‌ دهد و البته‌ برای‌ تداوم‌ این‌ حیات‌ بایستی‌ به‌ آداب‌ و رسوم‌ دینی‌ خاص‌ تمسک‌ جست.

 

2-3- تعریف‌ خدا

 

تصویر فرانکل‌ از خدا دقیقاً‌ جیمزی()است: «خداوند شریک‌ صمیمی‌ترین‌ و خودمانی‌ترین‌ گفتگوهای‌ تنهایی‌ ما است. هرگاه‌ که‌ با خودمان‌ در کمال‌ صداقت‌ ونهایت‌ تنهایی‌ سخن‌ می‌گوییم، آن‌ کس‌ که‌ خود را برای‌ او بیان‌ می‌کنیم‌ شاید بتوان‌ خدا نامید».()در این‌ تصویر نیز تأکید فرانکل‌ را بر رابطة‌ فرد با خدا می‌بینیم‌ و نه‌ بیان‌ اوصاف‌ و ویژگیهای‌ خداوند. در واقع‌ او جنبه‌های‌ اعتقادی‌ به‌ خدا را که‌ چگونه‌ تصویری‌ باید از خداوند داشت‌ و آیا اساساً‌ می‌توان‌ تصویری‌ داشت‌ یا نه‌ و... را نمی‌پردازد و تنها به‌ آن‌ بخشی‌ می‌پردازد که‌ در رفتار مؤ‌ثر می‌افتد و از این‌ روست‌ که‌ بیشترین‌ پافشاری‌ را نیز در ارتباط‌ فرد با معبودش‌ دارد. زیرا این‌ رابطه‌ براساس‌ عشق‌ و علاقه‌ و ایمان‌ واراده‌ شکل‌ می‌گیرد، نه‌ از سر جبر یا جدل‌ و منازعه. از همین‌ روی‌ است‌ که‌ خداوند هم‌ «با شخص‌ غیرمذهبی‌ به‌ بحث‌ و جدل‌ نمی‌پردازد چون‌ او خدا را با خود اشتباه‌ گرفته‌ و یا به‌ خطا او را نام‌گذاری‌ کرده‌ است».()در متون‌ دینی‌ ما آمده‌ است‌ این‌ مردم‌ هستند که‌ از سر جهل‌ و نادانی‌ و یا کفر و عناد به‌ جدال‌ با خدا برمی‌خیزند، نه‌ اینکه‌ خداوند سر جدال‌ با آنها داشته‌ باشد: «و مِنَ‌الناسِ‌ مَن‌ یُجادِلُ‌ فی‌اللهِ‌ بِغَیرِ‌ عِلمٍ‌ و لا‌ هُدیً‌ ولا کتابٍ‌ مُنیرٍ()()(برخی‌ از مردم‌ از روی‌ جهل‌ و گمراهی‌ و بی‌ هیچ‌ کتاب‌ و حجت‌ روشن‌ در کار خدا جدل‌ می‌کند). در واقع‌ خود خداوند شیوة‌ دعوت‌ انبیا به‌ حق‌ را «قول‌ نرم‌ و نیکو و کلام‌ حکیمانه‌ و اندرز دهنده» توصیف‌ و توصیه‌ می‌کند و چنین‌ خدایی‌ قطعاً‌ خودش‌ به‌ مجادله‌ و ستیزه‌ بر نخواهد خواست: «أُد‌عُ‌ اًلی‌ سَبیلِ‌ رَبٍّکِ‌ بَالحِکمَةِ‌ وَ‌المَو‌عِظَةِ‌ الحَسَنَةِ‌ و جادِلهُم‌ بِالتی‌ هِیَ‌ أَحسَنُ»()(ای‌ رسول‌ ما) خلق‌ را به‌ حکمت‌ و برهان‌ و موعظه‌ نیکو به‌ راه‌ خدا دعوت‌ کن‌ و با بهترین‌ طریق‌ با اهل‌ جدل‌ مناظره‌ کن).

 

در واقع‌ باید گفت‌ انسان‌ غیر مذهبی‌ یک‌ گام‌ از هستی‌ عقب‌ مانده‌ است‌ چون‌ او «کیفیت‌ متعالی‌ وجدان‌ را به‌ رسمیت‌ نشناخته‌ و آن‌ را تنها در قالب‌ واقعیت‌ روان‌شناختی‌اش‌ پذیرفته‌ است‌ (حال‌ آن‌ که‌ وجدان‌ نه‌ تنها واقعیتی‌ در قلمرو روان‌شناختی‌ است، بلکه‌ ارجاع‌ به‌ تعالی‌ (و یک‌ نمایانگر تعالی) نیز می‌باشد و تنها وقتی‌ به‌ طور کامل‌ درک‌ می‌شود که‌ این‌ ویژگی‌ ارجاع‌ به‌ متعالی‌ در آن‌ لحاظ‌ شود) بنابراین‌ فرد غیر مذهبی‌ در وجدان‌ خود توقف‌ می‌کند و به‌ طور نارس‌ هم‌ توقف‌ می‌کند. چون‌ وجدان‌ را آن‌ نهایتی‌ که‌ در برابر آن‌ مسئول‌ است‌ می‌پندارد. غافل‌ از آن‌ که‌ وجدان‌ ما قبل‌ آخر است‌ و او در حرکت‌ برای‌ یافتن‌ معنای‌ غایی‌ حیات‌ هنوز به‌ بالاترین‌ نقطه‌ نرسیده‌ است‌ و قله‌ حقیقی‌ از دید او مستور مانده‌ است».()

 

همچنین‌ اگر خداوند می‌تواند شریک‌ صمیمانه‌ترین‌ گفتگوهای‌ ما شود، پس‌ باید موجودی‌ مشخص‌ و خاص‌ - یک‌ الله‌ - باشد. موجودی‌ که‌ همراه‌ خلوت‌ و تنهایی‌ ماست‌ نمی‌تواند صرفاً‌ مفهومی‌ عام‌ و نامشخص‌ باشد بلکه‌ تشخص‌ او امری‌ قهری‌ و الزامی‌ است، به‌ گونه‌ای‌ که‌ بتوان‌ به‌ او اشاره‌ کرد و گفت‌ «او»، «هو» همان‌ کسی‌ است‌ که‌ من‌ خود را در معرض‌ او قرار داده‌ام‌ و پاسخم‌ می‌دهد وقتی‌ که‌ می‌خوانمش: «یُجابُ‌ اِذ‌ا دَ‌عی».()بنابراین‌ هرگز به‌ پلورالیزم‌ دینی‌ نمی‌رسیم‌ و هرگز نمی‌توان‌ از شریعت‌ و طریقت‌ رهید و به‌ یک‌ حقیقت‌ بسنده‌ کرد. و این‌ نکته‌ای‌ است‌ که‌ فرانکل‌ برآن‌ اصرار دارد و به‌ سختی‌ با قول‌ یونگ‌ که‌ به‌ الهیات‌ جامع‌ ادیان‌ و گوهر مشترک‌ دینی‌ قائل‌ بود، مخالفت‌ می‌ورزد.

 

‌2-4- سنخهای‌ دینداری

 

همان‌طور که‌ افراد در سطح‌ اندیشه‌ یکسان‌ نیستند، در میزان‌ ایمان‌ و دینداری‌ نیز یک‌ سنخ‌ نمی‌باشند. این‌ سخن‌ بدان‌ معنی‌ نیست‌ که‌ به‌ تعداد افراد، دینداری‌ داریم‌ بلکه‌ مراد آن‌ است‌ که‌ تا ندانیم‌ از چه‌ سنخ‌ دینی‌ سخن‌ می‌گوییم، در باب‌ آثار و نتایج‌ آن‌ دینداری‌ نیز نمی‌توانیم‌ رأیی‌ داشته‌ باشیم. به‌ بیان‌ روشنتر از آنجا که‌ برخی‌ دین‌ را امری‌ مرضی‌ شمرده‌اند که‌ گریبان‌ انسان‌ را می‌گیرد و لذا آن‌ را غیر اصیل‌ و ناشی‌ از جبرها و کششهای‌ بیرونی‌ دانسته‌اند، قبل‌ از اینکه‌ بخواهیم‌ درصدد هرگونه‌ پاسخی‌ برآئیم‌ و یا نظر گاه‌ فرانکل‌ را جستجو کنیم‌ باید بدانیم‌ حیطة‌ این‌ سخنان‌ و کسانی‌ که‌ به‌ مقابله‌ با آن‌ برخاسته‌اند کجاست‌ و آیا همة‌ آنها ناظر به‌ یک‌ سنخ‌ از دینداریند یا نه؟ واقع‌ آن‌ است‌ - و همه‌ می‌دانیم‌ - که‌ اساساً‌ دینداری‌ دوگونه‌ است: دینداری‌ درونی‌ و دینداری‌ بیرونی. وقتی‌ که‌ تلقی‌ ما از دین‌ امری‌ است‌ که‌ از درون‌ فرد (نه‌ به‌ معنای‌ مورد نظر فروید و نه‌ به‌ معنای‌ مورد نظر یونگ‌ بلکه‌ به‌ معنای‌ ناشی‌ شدن‌ از ناهشیار روحانی) سرچشمه‌ گرفته‌ و از اعماق‌ ناهشیار تاسطح‌ هشیار آمده‌ است، آنگاه‌ فرد دیندار کسی‌ است‌ که‌ از سر اختیار و گزینش‌ و با آزادی‌ تمام‌ دین‌ را می‌پذیرد و مقید به‌ آداب‌ آن‌ می‌شود و چنین‌ دینداری‌ - بر خلاف‌ دینداری‌ بیرونی‌ - نه‌ تنها مرضی‌ نیست‌ و مخل‌ زندگی‌ آدمی‌ نمی‌باشد بلکه‌ آثار مثبت‌ فراوانی‌ هم‌ بر جای‌ می‌گذارد و گرچه‌ فرانکل‌ به‌ دلیل‌ ماکروتئوریسین‌ بودن‌ نتوانسته‌ آثار و توابع‌ چنین‌ دینداری‌ را به‌ نحو تجربی‌ نشان‌ دهد ولی‌ می‌توان‌ گفت‌ کسانی‌ که‌ برای‌ اثبات‌ مرضی‌ بودن‌ دین‌ و عارضی‌ (تحمیلی) و غیر اصیل‌ بودن‌ آن‌ دست‌ به‌ آزمایشهای‌ تجربی‌ زده‌اند، ادعایشان‌ صرفاً‌ در حیطة‌ دینداری‌ بیرونی‌ قابل‌ بررسی‌ از نظر اثبات‌ صدق‌ و کذب‌ است. و چنین‌ دینداری‌ از نظر امثال‌ فرانکل‌ اساساً‌ مردود است. وی‌ می‌گوید: «آن‌ دینی‌ که‌ من‌ به‌ جانب‌ آن‌ رانده‌ شده‌ باشم، درست‌ به‌ همان‌ صورت‌ که‌ من‌ به‌ طرف‌ تلذذ جنسی‌ سوق‌ داده‌ می‌شوم، چه‌ نوع‌ مذهبی‌ خواهد بود؟ از دید خودم، من‌ کمترین‌ ارزشی‌ برای‌ دینداری‌ حاصل‌ از سائقه‌ قائل‌ نخواهم‌ بود. دینداری‌ اصیل‌ خصوصیت‌ «سوق‌ دادگی» یا «واداشته‌ شدن» را ندارد بلکه‌ برعکس‌ ویژگی‌ «تصمیم‌ گیرندگی» دارد».()

 

امیرالمؤ‌منین‌ علی‌ «ع» مردم‌ را از حیث‌ دینداری‌ به‌ سه‌ سنخ‌ تقسیم‌ می‌کند: کسانی‌ که‌ چون‌ «بردگان» از ترس‌ عذاب‌ خدا را می‌پرستند. گروهی‌ که‌ همانند «تجار» به‌ منظور دستیابی‌ به‌ پاداشها و نعمتهای‌ الهی‌ پایبند دین‌ می‌شوند و کسانی‌ که‌ فارغ‌ از نیک‌ و بد و بهشت‌ و دوزخ‌ خدا را برای‌ خودش‌ می‌پرستند، چون‌ سزاوار پرستش‌ است، و چون‌ «احرار» و «آزادگان» دینداری‌ می‌کنند. تقسیم‌بندی‌ فرانکل‌ به‌ دینداری‌ اصیل‌ و غیر اصیل‌ را نیز در همین‌ راستا می‌توان‌ توضیح‌ داد. از دید او تنها دینداری‌ دستة‌ سوم‌ (احرار) می‌تواند اصیل‌ باشد زیرا «دین‌ تنها وقتی‌ می‌تواند حقیقی‌ و اصیل‌ باشد که‌ وجودی‌ باشد و از عمق‌ درون‌ سرچشمه‌ بگیرد. جایی‌ که‌ انسان‌ به‌ نحوی‌ به‌ جانب‌ آن‌ واداشته‌ و مجبور نشده‌ باشد (نه‌ از سرترس‌ باشد و از روی‌ طمع) بلکه‌ مذهبی‌ بودن‌ را آزادانه‌ انتخاب‌ و به‌ آن‌ متعهد گردد»()والبته‌ چنین‌ دینی‌ مقبول‌ درگاه‌ الهی‌ خواهد بود چرا که‌ خود خداوند می‌فرماید هیچ‌ اجباری‌ در دین‌ نیست: «لا‌ اًکراهَ‌ فیِ‌الدینِ، قد تَبَیَّنَ‌ الرُّشدُ‌ مِنَ‌ الَغیِ»()(کار دین‌ به‌ اجبار نیست، (زیرا) راه‌ هدایت‌ و ضلالت‌ بر همه‌ کس‌ روشن‌ گردید). چنان‌ که‌ می‌بینیم‌ در هر دینداری‌ حقیقی‌ و اصیلی‌ - چه‌ در متون‌ دینی‌ و چه‌ در مطالب‌ روان‌شناسی‌ چون‌ فرانکل‌ - بر دو عنصر «آزادی» و «مسئولیت‌پذیری» که‌ دو نیمة‌ یک‌ حقیقت‌ تام‌اند و «گزینش» تاکید شده‌ است()و هرگاه‌ از هریک‌ از این‌ دو اصل‌ به‌ نحوی‌ غفلت‌ شود، دینداری‌ اصیل‌ به‌ سمت‌ مقابل‌ خود - یعنی‌ دینداری‌ غیر اصیل‌ و ساده‌لوحانه‌ و کودکانه‌ - سوق‌ داده‌ می‌شود و «این‌ حقیقت‌ به‌ کر‌ات‌ دیده‌ شده‌ که‌ دینداری‌ اصیل‌ هرگاه‌ گرفتار سرکوب‌ گشته، در شکل‌ یک‌ ایمان‌ ساده‌ لوحانه‌ و کودکانه‌ به‌ سطح‌ هشیار باز گردیده‌ و ظاهر شده‌ است. زیرا این‌ دینداری‌ با مواد و عناصر فراهم‌ آمده‌ از تجارب‌ کودکی‌ تداعی‌ شده‌ است. اما صرفنظر از اینکه‌ چقدر ممکن‌ است‌ کودکانه‌ و ساده‌لوحانه‌ باشد، به‌ هیچ‌ وجه‌ نه‌ بدوی‌ است‌ و نه‌ به‌ ریختهای‌ کهن‌ یونگی‌(Archetype) تعلق‌ دارد».()

 

2-5- تحول‌ دینداری‌

 

دین‌ که‌ منشأ فطری‌ در درون‌ روان‌ آدمی‌ دارد، برای‌ آنکه‌ به‌ منصه‌ ظهور برسد، شکوفا شده‌ و شکل‌ بگیرد، مراحل‌ تحولی‌ چندی‌ را طی‌ می‌کند. قبل‌ از آنکه‌ سیر این‌ تحول‌ را از نظرگاه‌ فرانکل‌ جویا شویم‌ توجه‌ به‌ دو نکته‌ لازم‌ است: یکی‌ آنکه‌ روانشناسان‌ دیگر نیز به‌ چنین‌ بررسیهای‌ تحولی‌ پرداخته‌اند و نظریه‌های‌ درخور توجهی‌ نیز طرح‌ کرده‌اند که‌ این‌ مقال‌ را مجال‌ پرداختن‌ به‌ آنها نیست. همچنین‌ کسانی‌ چون‌ هود که‌ در باب‌ روانشناسی‌ دین‌ به‌ نحو تجربی‌ به‌ بحث‌ پرداخته‌اند، در این‌ زمینه‌ به‌ ضبط‌ تجربه‌های‌ دینی‌ نیز دست‌ زده‌اند که‌ فرانکل‌ به‌ دلیل‌ ماکروتئوریسین‌ بودن‌ از آن‌ فارغ‌ است.

 

دین‌ و یا بهتر بگوییم‌ دینداری‌ از دید فرانکل، فرایندی‌ است‌ از تحول‌ ناهشیار که‌ طی‌ سه‌ مرحله‌ حاصل‌ می‌شود:

 

در اولین‌ گام‌ که‌ از سطح‌ هشیار برداشته‌ می‌شود، این‌ نکته‌ که‌ انسان‌ موجودی‌ آگاه‌ و مسئول‌ است‌ و به‌ مسئول‌ بودن‌ خود نیز آگاهی‌ هشیارانه‌ دارد، به‌ عنوان‌ واقعیتی‌ پدیدار شناختی‌ براو رخ‌ می‌نماید. آنگاه‌ در مرحله‌ دوم‌ این‌ مسئولیت‌پذیری‌ به‌ قلمرو ناهشیار قدم‌ می‌گذارد. جایی‌ که‌ «همراه‌ با کشف‌ ناهشیار روحانی‌ - علاوه‌ بر ناهشیار غریزی()- کلمه‌ «خدا» یا لوگوسِ‌(Logos) ناهشیار نیز مکشوف‌ می‌گردد و در واقع‌ همه‌ گزینشهای‌ بزرگ‌ وجودی‌ در اعماق‌ آن‌ صورت‌ می‌پذیرد».()در مرحلة‌ سوم‌ و گام‌ نهایی‌ «تحلیل‌ وجودی‌ از دینداری‌ ناهشیار در درون‌ ناهشیار روحانی‌ پرده‌ بر می‌دارد»()و حضور این‌ دینداری‌ را در ژرفای‌ ناهشیار روحانی‌ و به‌ عنوان‌ بخش‌ «متعالی» آن‌ بر ملا می‌کند، «دینداری‌ ناهشیاری‌ که‌ باید به‌ عنوان‌ یک‌ رابطة‌ پنهان‌ با تعالی‌ - که‌ فطری‌ انسان است‌ - فهم‌ شود».() «و اگر کسی‌ مرجع‌ مختار چنین‌ رابطة‌ ناهشیاری‌ را «خدا» بخواند، مناسب‌ است‌ که‌ از یک‌ «خدای‌ ناهشیار» سخن‌ بگوید. اما این‌ به‌ هیچ‌ وجه‌ به‌ این‌ معنا نیست‌ که‌ خدا برای‌ خودش‌ نیز ناهشیار باشد، بلکه‌ به‌ این‌ معنا است‌ که‌ خدا ممکن‌ است‌ برای‌ بشر ناهشیار باشد و یا اینکه‌ ارتباط‌ فرد با خدا ناهشیار باشد».()

 

اصطلاح‌ «خدای‌ ناهشیار» دچار سوء تعبیر و کج‌ فهمی‌های‌ چندی‌ شده‌ که‌ برخی‌ ناشی‌ از خطای‌ فهم‌ و برخی‌ مبنایی‌ است:

 

-1 از اینکه‌ ناهشیار آدمی‌ با تعالی‌ - و خدا- مرتبط‌ است، برخی‌ به‌ اشتباه‌ گمان‌ برده‌اند که‌ خدا در «درون‌ ما» و «ساکن‌ ناهشیار ما» است.()پس‌ ناهشیار ما امری‌ لاهوتی‌ است. «حال‌ آن‌ که‌ تمام‌ اینها چیزی‌ نیست‌ جز وجهی‌ از بازیهای‌ سطحی‌ کلامی‌ و در واقع‌ ناهشیار فقط‌ بالاهوت‌ مرتبط‌ است‌ نه‌ اینکه‌ خودش‌ لاهوتی‌ باشد».()

 

-2 کج‌ فهمی‌ دیگر آن‌ است‌ که‌ گمان‌ شود چون‌ ناهشیار درک‌ حضور خداوند را می‌کند، پس‌ «دانای‌ کل‌ است‌ یا از هشیار بهتر می‌داند».()در حالی‌ که‌ ناهشیار نه‌ لاهوتی‌ است‌ و نه‌ حاوی‌ یا حامل‌ هیچ‌ یک‌ از صفات‌ لاهوت‌ و اساساً‌ فاقد علم‌ مطلق‌ لاهوتی‌ است.

 

-3 سومین‌ سوء تعبیر، تلقی‌ «خدای‌ ناهشیار» همچون‌ نیروی‌ عمل‌ کنندة‌ غیر شخصی‌ در بشر است. این‌ پندار که‌ امری‌ غیر درونی‌ (غیر اصیل‌ ) از درون‌ ناهشیار (غریزی‌ یا نوعی) آدمی‌ او را به‌ سوی‌ خدا می‌کشد، موجب‌ بزرگترین‌ غفلت‌ از مهمترین‌ اصل‌ دینداری‌ شده‌ است، یعنی‌ شخصی‌ بودن‌ و خصوصی‌ بودن‌ رابطة‌ فرد با خدا حتی‌ درسطح‌ ناهشیار (چیزی‌ که‌ همواره‌ فرانکل‌ بر آن‌ تأکید کرده‌ است) و این‌ بزرگترین‌ اشتباهی‌ بود که‌ کارل.جی. یونگ‌ مرتکب‌ شد. اگر چه‌ «باید برای‌ یونگ‌ به‌ خاطر کشف‌ عناصر مشخصاً‌ دینی‌ در درون‌ ناهشیار احترام‌ و ارزش‌ قائل‌ شد ولی‌ با وجود این‌ او این‌ دینداری‌ ناهشیار انسانی‌ را در جایگاه‌ اشتباهی‌ قرار داد و آن‌ را متعلق‌ به‌ حیطة‌ انگیزه‌ها و غرایز دانست‌ - جایی‌ که‌ دینداری‌ ناهشیار دیگر موضوع‌ گزینش‌ و تصمیم‌ فرد نیست. به‌ موجب‌ نظر یونگ، چیزی‌ در درون‌ ما مذهبی‌ است، اما این‌ «من» نیستم‌ که‌ مذهبی‌ هستم، چیزی‌ در درون‌ من، مرا به‌ سوی‌ خدا می‌کشاند ولی‌ این‌ «من» نیستم‌ که‌ انتخاب‌ می‌کنم‌ و مسئولیت‌ را می‌پذیرم. برای‌ او دینداری‌ ناهشیار به‌ ندرت‌ کاری‌ با تصمیم‌ شخصی‌ دارد. اما احتجاج‌ ما این‌ است‌ که‌ دینداری‌ کمترین‌ منشأ را در ناهشیار جمعی‌ دارد، دقیقاً‌ به‌ این‌ علت‌ که‌ دین‌ با تصمیمهای‌ بسیار شخصی‌ که‌ انسان‌ می‌گیرد - حتی‌ اگر تنها در سطح‌ ناهشیار باشد - سروکار دارد. دینداری‌ در واقع‌ با تصمیم‌گیرندگی‌ آن‌ پابرجاست‌ و با سوق‌ دادگی‌ فرو می‌ریزد. چنانکه‌ ارزشها نیز چنین‌اند. یعنی‌ انسان‌ را برنمی‌انگیزانند و او را سوق‌ نمی‌دهند، بلکه‌ انسان‌ را به‌ سوی‌ خود می‌کشند و قطعاً‌ در چنین‌ کششهایی‌ همواره‌ آزادی‌ گزینش‌ وجود دارد. بنابراین‌ انسان‌ هرگز به‌ سوی‌ رفتار اخلاقی‌ یا عمل‌ مذهبی‌ (دینی) سوق‌ داده‌ نمی‌شود بلکه‌ تصمیم‌ می‌گیرد اخلاقی‌ رفتار کند و یا مذهبی‌ عمل‌ نماید. براین‌ اساس‌ «ناهشیار روحانی» و به‌ ویژه‌ موضوعات‌ دینی‌ آن، یعنی‌ آنچه‌ که‌ ناهشیار متعالی‌ خوانده‌ایم، یک‌ عامل‌ وجودی‌ است‌ و نه‌ یک‌ فاکتور غریزی‌ و این‌ چنین‌ بودنی به‌ وجود روحانی‌ تعلق‌ دارد و نه‌ به‌ واقعیت‌ روان‌ فیزیکی».()

 

از آنجا که‌ دینداری‌ ناهشیار از درون‌ فرد سرچشمه‌ می‌گیرد و «نه‌ از خزانه‌ غیرشخصی‌ تصاویری‌ که‌ مشترک‌ بین‌ همة‌ بشریت‌ است‌Archetype) یونگی)، با وراثت‌ به‌ معنای‌ زیست‌ شناسانة‌ آن‌ هم‌ ارتباطی‌ ندارد و موروثی‌ نخواهد بود بلکه‌ از طریق‌ قالبهای‌ فرهنگی‌ که‌ دینداری‌ شخصی‌ در آن‌ قالبها شکل‌ می‌گیرد، منتقل‌ می‌شود. این‌ قالبها به‌ صورت‌ زیست‌ شناختی‌ منتقل‌ نمی‌شوند بلکه‌ از طریق‌ جهان‌ نمادهای‌ سنتی‌ بومی‌ فرهنگ‌ معینی‌ انتقال‌ داده‌ می‌شوند. این‌ جهان‌ نمادها در ما مادرزادی‌ نیستند بلکه‌ ما در آنها زائیده‌ می‌شویم. بنابراین‌ اشکال‌ مذهبی‌ متنوع‌ وجود دارند و در انتظار آنند که‌ توسط‌ بشر به‌ یک‌ طریق‌ وجودی‌ آمیخته‌ شوند یعنی‌ بشر آنها را از آن‌ خود نماید. اما آنچه‌ به‌ این‌ منظور کمک‌ می‌کند هیچ‌ ریخت‌ کهنی‌(Archetype) نیست، بلکه‌ دعاهای‌ پدران‌ ما، مراسم‌ کلیساها و کنیسه‌های‌ ما، الهامات‌ و وحی‌های‌ پیامبران‌ ما و الگوهای‌ ساخته‌ شده‌ توسط‌ قدیسین‌ و صدیقین‌ می‌باشد. فرهنگ‌ به‌ اندازة‌ کافی‌ قالبهای‌ سنتی‌ برای‌ پرکردن‌ انسان‌ از مذهب‌ زنده‌ مانده‌ عرضه‌ می‌کند که‌ هیچ‌ نیازی‌ به‌ اختراع‌ خدا نیست. بنابراین‌ هیچ‌ کس‌ خدا را به‌ همراه‌ خود در قالب‌ یک‌ ریخت‌ کهن‌ فطری‌ حمل‌ نمی‌کند و لذا دینداری‌ اصیل‌ نمی‌بایستی‌ با ساده‌انگاری‌ با دینداری‌ بدوی‌ یا عتیق‌ یکی‌ گرفته‌ شود».()

 

2-6- نسبت‌ دین‌ و روان‌شناسی‌

 

«گرچه‌ - از یک‌ سو- دین‌ ممکن‌ است‌ اثر روان‌ درمانی‌ بسیار مثبتی‌ بر بیمار داشته‌ باشد اما باید توجه‌ هم‌ داشت‌ که‌ نیت‌ دین‌ به‌ هیچ‌ وجه‌ روان‌ درمانی‌ نیست. دین‌ ممکن‌ است‌ در درجة‌ دوم، چیزهایی‌ نظیر بهداشت‌ روانی‌ و تعادل‌ درونی‌ را ارتقا دهد ولی‌ هدف‌ آن‌ در ابتدا و به‌ طور عمده‌ متوجه‌ راه‌حلهای‌ روان‌شناختی‌ نیست، بلکه‌ دین‌ برای‌ رستگاری‌ روحی‌ است‌ و لذا به‌ مراتب‌ بیش‌ از آنچه‌ روان‌ درمانی‌ بتواند به‌ انسان‌ تقدیم‌ می‌کند، اما در عین‌ حال‌ از انسان‌ خیلی‌ بیشتر می‌طلبد. از این‌ رو هر نوع‌ آمیختگی‌ در هدفهای‌ ویژة‌ دین‌ و روان‌ درمانی‌ به‌ درهم‌ ریختگی‌ می‌انجامد زیرا اهداف‌ این‌ دو از هم‌ متفاوتند گرچه‌ گاهی‌ اثرات‌ مشترک‌ دارند»()و دقیقاً‌ به‌ همین‌ دلیل‌ روان‌ درمانگر غیر مذهبی‌ هرگز حق‌ بهره‌برداری‌ از احساسات‌ مذهبی‌ بیمار به‌ منظور به‌ کارگیری‌ در سلامت‌ روانی‌ او را ندارد. زیرا در نگاه‌ او دین‌ «ابزاری‌ در جهت‌ بهبود بهداشت‌ روانی»()خواهد بود و ابزار انگاری‌ (Instromentalism) دین‌ از مهمترین‌ خطاهایی()است‌ که‌ روان‌ درمانی‌ در آن‌ درغلتیده‌ است.

 

از سوی‌ دیگر، در منظر روان‌شناسی‌ چون‌ فرانکل‌ دینداری‌ و حتی‌ باور به‌ خدای‌ واحد برای‌ رسیدن‌ به‌ معناها و ارزشهای‌ مشترکی‌ که‌ همة‌ مردم‌ بتوانند در آنها سهیم‌ باشند، کفایت‌ نمی‌کند و هنوز یک‌ گام‌ مانده‌ است‌ و آن‌ قدمی‌ است‌ که‌ «هزاران‌ سال‌ بعداز آن که‌ بشریت‌ یکتاپرستی‌ و توحید را، اعتقاد و باور به‌ خدای‌ واحد را توسعه‌ داد، باید برداشته‌ شود و آن‌ آگاهی‌ و اشعار بریکتایی‌ انسانها و هشیاری‌ وحدت‌ انسانیت‌ است‌ که‌ من‌ آن‌ را «مون‌ - آنتروپیسم‌ (Mon - Anthropism) می‌نامم»() و این‌ تنها رمز بقا است.

 

 

- مارتین‌ هایدگر، ص‌ 37 - 38

 

- همان، ص‌ 48

 

- همان، ص‌ 41

 

- خدا در ناخودآگاه، ص‌ 34 - 36

 

- وقتی‌ خود انگیختگی‌ داریم، روشن‌ است‌ که‌ حرکت‌ فرد ناشی‌ از حرکت‌ درون‌ او است‌ و نه‌ تحریک‌ عوامل‌ بیرونی.

 

- ماکرو تئوریسین‌ها بنیانگذاران‌ نظریات‌ عام‌ در روانشناسی‌اند که‌ با ارائه‌ تئوریهای‌ عام‌ فراتجربی، به‌ تحلیل‌ دین‌ می‌پردازند.(قبسات، سال‌ دوم، شماره‌ اول).

 

- انسان‌ در جستجوی‌ معنی، ص‌ 135

 

- همان، ص‌ 172 - 99

 

- فریاد ناشنیده‌ برای‌ معنی، مقالة‌ اول، ص‌ 25

 

- طبقه‌بندی‌ مزلو از نیازهای‌ بشر:

 

-1 نیازهای‌ جسمانی‌ یا فیزیولوژیک‌

 

-2 نیازهای‌ ایمنی‌

 

-3 نیازهای‌ محبت‌ و احساس‌ تعلق‌

 

-4 نیاز به‌ احترام‌

 

-5 نیاز به‌ دانستن‌ و فهمیدن‌

 

-6 نیاز به‌ تحقق‌ خود

 

شایان‌ ذکر است‌ که‌ از دیدگاه‌ او این‌ طبقه‌بندی‌ براساس‌ اولویت‌ و تقدم‌ مرتبه‌ای‌ نیازها است‌ به‌گونه‌ای‌ که‌ تا نیازهای‌ یک‌ طبقه‌ برآورده‌ نشود آدمی‌ نیازهای‌ طبقه‌ بعدی‌ را جستجو و طلب‌ نمی‌کند.

 

- فریاد ناشنیده‌ برای‌ معنی، مقالة‌ اول‌

 

- فریاد ناشنیده‌ برای‌ معنی، مقالة‌ اول،ص‌ 27 - 28

 

- انسان‌ در جستجوی‌ معنی، ص‌ 113

 

- همان، صص‌ 113 - 163

 

- همان، ص‌ 164

 

- خدا در ناخودآگاه، ص‌ 35 و 164

 

- خدا در ناخودآگاه، صص‌ 133 - 200

 

- الف‌ - فریاد ناشنیده‌ برای‌ معنی، مقالة‌ اول‌

 

ب‌ - فریاد ناشنیده‌ برای‌ معنی، مقالة‌ دوم‌

 

ج‌ - خدا در ناخودآگاه، ص‌ 17

 

- فریاد ناشنیده‌ برای‌ معنی، مقالة‌ چهارم، ص‌ 83

 

- انسان‌ در جستجوی‌ معنی، ص‌ 99

 

- سورة‌ بلد/4

 

- انسان‌ در جستجوی‌ معنی، ص‌ 99 - 172

 

- همان‌

 

- سهراب‌ سپهری، منظومة‌ بلند «مسافر»

 

- انسان‌ در جستجوی‌ معنی، ص‌ 99 - 172

 

- انسان‌ در جستجوی‌ معنی، ص‌ 99 - 172

 

- سورة‌ حدید/ 23

 

- انسان‌ در جستجوی‌ معنی، ص‌ 187 - 188

 

- فریاد ناشنیده‌ برای‌ معنی، مقالة‌ هفتم، صص‌ 113 - 126

 

- فریاد ناشنیده‌ برای‌ معنی، مقالة‌ هفتم، ص‌ 113 - 126

 

- همان‌

 

- همان‌

 

- فریاد ناشنیده‌ برای‌ معنی، مقالة‌ هفتم، ص‌ 113 - 126

 

- سهراب‌ سپهری، منظومه‌ بلند «صدای‌ پای‌ آب»

 

- انسان‌ در جستجوی‌ معنی، ص‌ 205 - 208

 

- همان‌

 

- خدا در ناخودآگاه، ص‌ 87 - 92

 

- خدا در ناخودآگاه، ص‌ 44 - 100

 

- فریاد ناشنیده‌ برای‌ معنی، مقالة‌ دوم،ص‌ 42 - 57

 

- خدا در ناخودآگاه، ص‌ 22

 

- فریاد ناشنیده‌ برای‌ معنی، مقالة‌ دوم‌

 

- خدا در ناخودآگاه، ص‌ 19

 

- سوره‌ اسرأ/ 67

 

- در سورة‌ عنکبوت/ 65 و سورة‌ لقمان/ 32 و سورة‌ انعام/-63 64 به‌ آیات‌ مشابه‌ برمی‌خوریم.

 

- خدا در ناخودآگاه، ص‌ 19

 

- همان، ص‌ 22 - 24

 

- همان‌

 

- خدا در ناخودآگاه، ص‌ 22 - 24

 

- همان‌

 

- همان‌

 

- همان‌

 

- دین‌ و روان، ویلیام‌ جیمز

 

- فریاد ناشنیده‌ برای‌ معنی، مقاله‌ دوم، ص‌ 61 - 62

 

- همان‌

 

- سوره‌ حج/ 8 و سوره‌ لقمان/ 20

 

- آیات‌ مشابه‌ در بیان‌ این‌ مطلب‌ بسیار است، از قبیل‌ سوره‌ غافر/ 5، سوره‌ حج/ 3، سوره‌ غافر/4 و آیات‌ دیگر.

 

- سوره‌ نحل/ 125

 

- خدا در ناخودآگاه، ص‌ 87 - 92

 

- در سورة‌ بقره، آیة‌ 186 می‌خوانیم: «وَ‌اِذا‌ سَألَکَ‌ عِبادی‌ عَنی‌ فَِانی‌ قَریبٌ‌ أُجیبُ‌ دَ‌عوَةَ‌ الد‌اعِ‌ اِذا دَ‌عانِ» (و چون‌ بندگان‌ من‌ از دور و نزدیکی‌ من‌ از تو پرسند بدانند که‌ من‌ به‌ آنها نزدیک‌ خواهم‌ بود، هرکه‌ مرا خواند دعای‌ او اجابت‌ کنم).

 

- خدا در ناخودآگاه، ص‌ 101 111-

 

- خدا در ناخودآگاه، ص‌ 116

 

- سورة‌ بقره/ 256

 

- این‌ تعبیرات‌ در لسان‌ افراد مختلف، متفاوت‌ است. به‌ عنوان‌ مثال‌ گوردون‌ و. آلپورت‌ از آن‌ به‌ دینداری‌ بالغانه‌ (درونی‌ و اصیل) و غیر بالغانه‌ (بیرونی‌ و مرضی) تعبیر می‌کند. همین‌طور هود و دیگران‌ که‌ بیانات‌ متفاوت‌ دیگری‌ دارند.

 

- خدا در ناخودآگاه، ص‌ -101 111

 

- ناهشیار غریزی‌ که‌ زیگموند فروید آن‌ را کشف‌ کرد.

 

- خدا در ناخودآگاه، ص‌ 99 - 101

 

- همان‌

 

- همان‌

 

- همان‌

 

- خدا در ناخودآگاه، ص‌ 101 111-

 

- همان‌

 

- همان‌

 

- خدا در ناخودآگاه، ص‌ 101 - 111

 

- خدا در ناخودآگاه، ص‌ 101 - 111

 

- خدا در ناخودآگاه، ص‌ 119 - 120

 

- همان‌

 

- خطای‌ تحویلی‌نگری‌(Reduction) که‌ قبلاً‌ هم‌ آن‌ را توضیح‌ داده‌ایم.

 

- خدا در ناخودآگاه، ص‌ 200

 

- خدا در ناخودآگاه، ص‌ 120 - 121

 

- فریاد ناشنیده‌ برای‌ معنی، مقالة‌ دوم‌ و نیز انسان‌ در جستجوی‌ معنی، ص‌ 205 - 208

 

‌‌منابع‌

 

-1 فرانکل، ویکتور، معنی‌ درمانی‌ چیست؟ انسان‌ در جستجوی‌ معنی، ترجمة‌ دکتر نهضت‌ صالحیان، محسن‌ میلانی، انتشارات‌ شرکت‌ نشر وپخش‌ ویس. چاپ‌ چهارم، 1368.

 

-2 فرانکل، ویکتور، خدا در ناخودآگاه، ترجمه‌ و توضیحات‌ دکتر ابراهیم‌ یزدی. انتشارات‌ مؤ‌سسه‌ خدمات‌ فرهنگی‌ رسا، چاپ‌ اول، 1375، بخش‌ اول.

 

-3 فرانکل‌ ، ویکتور، فریاد ناشنیده‌ برای‌ معنی، ترجمة‌ علی‌ علوی‌نیا، مصطفی‌ تبریزی، نشر یادآوران، 1371.

 

 

-4 جان‌ مک‌ کواری، مارتین‌ هایدگر،مجموعة‌ پدیدآورندگان‌ کلام‌ جدید (2)،ترجمة‌ محمد سعید حنایی‌ کاشانی، ویراستاری‌ شهرام‌ پازوکی، انتشارات‌ گروس، چاپ‌ اول، 1376.

 

5 - و یلیام‌ جیمز، دین‌ و روان.

 

-6 قراملکی، احد فرامرز، «تحلیل‌ فراسوی‌ روانشناختی‌ فروید از دین»، فصلنامه‌ قبسات، سال‌ دوم، شماره‌ اول، بهار 1376

۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۲۲ آبان ۹۹ ، ۱۹:۱۱
عرفان خلیلی مقدم

دین چگونه در زندگی انسانها به وجود آمده است؟ آیا افراد دیندار شخصیت خاصی دارند؟ آیا دینداری با رضایت‌مندی افراد از زندگی رابطه مستقیم دارد؟ آیا دینداران سلامت جسمی و بهداشت روانی بیشتری دارند؟ آیا دینداری بر کاهش جرم و جنایت و اعمال خلاف دیگر مؤثر است؟ آیا دینداری بر افزایش حس نوع دوستی، کمک به دیگران و کارهای خیریه تأثیر دارد؟ آیا راهی برای سنجش دینداری افراد وجود دارد؟ اصولاً ابعاد دینداری چیست؟ و... اینها نمونه‌ای از مسائلی هستند که در روانشناسی دین مورد توجّه‌اند.

تا به امروز تعاریف متعدّدی از روانشناسی دین ارائه شده است. تعدّد تعاریف روانشناسی دین نشانگر تنوّع نظامهای روانشناختی دین و گوناگونی روی‌آوردها در این گستره است[1]. مجموعه‌ای از تعاریف روان‌شناختی که توسط روان‌شناسان غربی از دین ارائه شده‌ است، می‌تواند ما را در فهم چراییِ تنوع و اختلاف در تعریف روان‌شناسی دین یاری کند:

1- ویلیام جیمز(James/1842-1910): دین عبارت است از تأثرات و احساسات و رویدادهایی که برای هر انسانی در عالم تنهایی و دور از همه بستگی‌ها، برای او روی می‌دهد به طوری که انسان از این مجموعه در می‌یابد که بین او و آن چیزی که آن را امر خدایی می‌نامد رابطه‌ای برقرار است.

2- یونگ(Jung/1875-1961): معنای دین متناسب با ریشه آن در زبان لاتین، عبارت است از تفکر از روی وجدان و با کمال توجه.

3- شلایرماخر(Schleiermacher/1768-1834): وی دین را با احساس و به طور جزئی با احساس وابستگی ربط می‌دهد.

4- ساموئل‌کینگ(King,G.): دین عبارت است از ایمان به قوای ماوراءالطبیعه و یا مرموزی که ناشی از احساس ترس و وحشت و پرستش است.

5- روپل(Ruppel,H.J): دین احساس وابستگی حیات انسان به یک روح اسرار‌آمیز است که خود را به او وابسته می‌داند و احساس اتحاد و یگانگی با او و جهان دارد، و از این احساس لذت می‌برد.

6- کواستن‌بام(Koesten Baum): دین تلاش انسان است تا برای حالت نا امیدانه محدودیت خودش کاری انجام دهد.

7- فروید(Fruied/1856-1939): دین کاوش انسان برای یافتن تسلی دهنده‌های آسمانی است تا او را در غلبه بر حوادث بیمناک زندگی کمک کند[2].

اگرچه از نگاه اسلام اغلب این تعاریف با مشکل اساسی و مبنایی روبرو است که این مقال در صدد نقد آنها نیست، اما با نگاهی گذرا به تعاریف فوق، می‌توان گستردگی روی‌کردها و زوایای دید روان‌شناسان به مقوله دین را دریافت. همین امر، ارائه تعریفی جامع و مانع از روان‌شناسی دین، که همه بر آن اجماع داشته باشند را با مشکل روبرو کرده است. با این وجود،کالینز(Colins,G.R.) معتقد است احتمالاً تعریفی بهتر از تعریف تاولس(Thouless,R.H.) وجود ندارد. به نظر تاولس، مطالعه روان‌شناختی درباره دین در صدد «درک رفتار دینی از طریق به کار بستن اصول روان‌شناختی‌ای است که از مطالعه رفتار غیر دینی به دست آمده‌اند». واژه روان‌شناسی اگرچه بر اساس مکاتب گوناگون روان‌شناختی متفاوت است، ولی تقریباً می‌توان تعریف زیر را مورد قبول دانست: «مطالعه علمی رفتار و فرایند‌های روانی». بنابراین به طور خلاصه می‌توان گفت: روان‌شناسی دین عبارت است از مطالعة علمی رفتارها و فرایندهای روانی که رنگ دینی دارند[3]. در مجموع با وجود تعاریف متعددی که از روان‌شناسی دین ارائه شده است به نظر می‌رسد بازگشت همه آنها به این تعریف کوتاه «مطالعه دین از منظر روان‌شناختی» باشد[4].

ریشه‌ها، اهداف و جهت‌گیریهای گوناگون در روانشناسی دین، فرایند بالندگی آن را به ترتیبی هدایت کرده است که امروزه ماهیتی «بین رشته‌ای» یافته است. روانشناسان (دیندار، ملحد، و بی‌طرف) و تا حدّی نیز متألّهان، دو قطب عمده‌ای هستند که به این گستره روی‌ آورده‌اند و در عینِ استفاده از یافته‌های آن در جهت اهداف خود، روانشناسی دین را نیز تغذیه می‌کنند. در واقع روانشناسی دین و الهیات به طور متقابل برای یکدیگر مسأله می‌آفرینند و از این طریق موجب غنای یکدیگر می‌گردند. ماهیّت بین رشته‌ای امروزی روانشناسی دین سبب شده است که علاوه بر تخصص در روانشناسی، ورود به این گستره منوط به کسب دانش در الهیات، متافیزیک، اخلاق، و اسطوره‌شناسی شود[5].

پیدایش روان‌شناسی دین را نمی‌توان به کار یک فرد یا گروهی از متفکران نسبت داد. از سوی دیگر مشکل بتوان از تولد و پیدایش دفعی این رشته سخن گفت. بلکه می‌توان گفت که روان شناسی دین برخاسته از فضای خاصی است که در آن، روش علمی و دین‌پژوهی به نحوی پیش رفتند که چون هر دو در معرض پرسشهای مختلفی قرار گرفتند به یکدیگر نزدیک شدند. از این طریق روان‌شناسی دین هم مورد توجه دین‌پژوهی قرار گرفت و هم روان‌شناسی[6]. به طور کلی در شکل‌گیری روان‌شناسی دین امروزی، سه سنت انگلیسی-آمریکایی، آلمانی و فرانسوی، سهم عمده داشتند که با بررسی این سه سنت می‌توان تاریخچه شکل‌گیری روان‌شناسی دین را پیگیری کرد:

1. سنت انگلیسی- آمریکایی

رویکرد تجربی و حتی آزمایشگاهی به دین و نگاه توصیفی در مطالعات دینی، مهمترین ویژگی این سنت است. گالتون(Galton/1921-1822) دانشمند انگلیسی، بنیان‌گذار روان‌شناسیِ تفاوت‌های فردی است و نخستین کسی است که از روش آماریِ همبستگی در این زمینه استفاده کرد. استنلی هال(Hall/1924-1844) از بنیان‌گذاران روان‌شناسی دین در آمریکا است. وی برای این منظور دانشکده روان‌شناسی دین در دانشگاه کلارک را تأسیس کرد. جیمز لوبا(Leuba,J.H.) و ادوین استاربوک(Starbuck,E.D.) نیز از شاگردان برجسته هال هستند که بر مطالعه تجربه‌هایی چون ایمان‌آوری، دعا و حالات عرفانی با کاربرد روشهای پرسشنامه، مصاحبه شخصی، زندگی‌نامه‌های خودنوشت و دیگر روش‌های تجربی که قابل تجزیه و تحلیل، رده‌بندی و سنجش آماری‌اند، تأکید داشتند[7].

2. سنت آلمانی

در حالی که در آمریکا، عمدتاً روان‌شناسان، روان‌شناسی دین را پیشرفت دادند، در آلمان، این رشته بیشتر زمینه کار و در قلمرو بحث فیلسوفان و عالمان الهیات بود. برای مثال در آثار شلایر ماخر(Schleiermacher/1768-1834)، دیدگاه روان‌شناختی در مقایسه با موضع الهیاتی، در درجه دوم اهمیت داشت. ویلهلم وونت(Wundt,W. /1920-1832) ، فروید(Fruied/1856-1939) یونگ(Jung) و اریکسون(Ericson,E.) از دانشمندان این سنت هستند[8].

3. سنت فرانسوی

عمده مساعدت دانشمندان فرانسوی در زمینه روان‌شناسی دین، آثاری است که در حیطه روان‌شناسی مرضی عرضه کرده‌اند، اگر چه علاقه به بحث درباره ارتباط بیماری روانی با دینداری، در دو سنت دیگر نیز وجود داشته است، اما در فرانسه، برخی از بزرگترین آسیب‌شناسان قرن نوزدهم، توجه مستمری به این امر نشان داده‌اند. ژان مارتین شارکو[9](Charcot,J.M./1893-1825)، تئودور فلورنو(Flournoy,T./1920-1854)، ژرژ برژه(Berguer,G./1945-1873) و ژان پیاژه(Piajet, J./1980-1896) از پیشروان این سنت به شمار می‌روند.

پس از این دوره با پیدایش مکتب رفتاری‌نگری(دهه 1930 تا 1960) در روان‌شناسی، عملاً روان‌شناسی دین در انزوا قرار گرفت و با افول مواجه گردید. زیرا تحقیق در مسائل دینی با روش تنگ‌نظرانه و محدود رفتاری‌نگری به ندرت میسر می‌شد. اما با از بین رفتن رفتاری‌نگری، دوباره روان‌شناسی دین مورد توجه جدی روان‌شناسان و دین پژوهان قرار گرفت و هم اکنون یکی از رشته‌های مورد توجه در دانشگاه‌های روان‌شناسی دنیا می‌باشد[10].

روش‌شناسی

پیچیدگی رفتار و تجربه مذهبی روان‌شناسان را واداشته است تا از ابزارهای اندازه‌گیری متنوّعی استفاده کنند. این ابزارها شامل تجزیه و تحلیل گزارش‌ها و درون‌نگری‌های شخصی، مشاهده بالینی، طبیعی و مشارکتی، استفاده از نظرسنجی‌ها، پرسش‌نامه‌ها، و مصاحبه‌های شخصی دقیق؛ استفاده از اسنادی از قبیل دفتر خاطرات و زندگی‌نامه شخصی افراد مذهبی، استفاده از آزمون‌های شخصیت، مطالعه اسناد و مدارک مذهبی مانند کتاب مقدّس و به کار بردن فنون آزمایشگاهی می‌شوند. مطالعه علمی مذهب رو به پیشرفت است، اما این پیشرفت به کندی و به سختی صورت می‌گیرد؛ چون تعریف و سنجش دقیق بسیاری از پدیده‌های مذهبی مانند «ایمان»، «اعتقاد»، «روی آوردن به دین» و «تعهد» به آسانی ممکن نیست.[11]

تفاوت روان شناسی دین با روان شناسی دینی

باید توجه داشت که روان‌شناسی دین(psychology of religion)، با روان‌شناسی دینی(religious psychology) متفاوت است. در روان‌شناسی دین-که رشته‌ای فرعی از روان‌شناسی است-، روان‌شناسی به منزله مبنایی برای ارائه تفسیر از پدیده‌های دینی در نظر گرفته می‌شود. مثلاً یک پدیده دینی مثل عزاداری، ممکن است هم تبیین روان‌شناختی داشته باشد و هم تبیین جامعه شناختی و تبیینهایی از انواع دیگر، اما در این گستره این پدیده را فقط از دید روان شناختی تبیین میکنیم. در مقابل، در روان‌شناسی دینی-که شاخه‌ای از علم دینی است- باورهای مذهبی به منزله اصل و منبع قرار می‌گیرند و روان‌شناسی در چارچوب آن باور‌ها جستجو می‌شود[12].

مسائل روان‌شناسی دین

برخی مسائل که در روان‌شناسی دین مورد مطالعه و تحقیق قرار می‌گیرند عبارتند از:

منشأ پیدایش دین و فرایند تحول دینداری

دانشمندان پیشگام در روان‌شناسی دین، در این مورد به تبیین ریشه‌های تاریخی دینداری آدمی پرداختند، اما روان‌شناسان‌ دین امروزی به جای پرداختن به ریشه‌های تاریخی پیدایش دین به فرایند تحول دینداری در یک انسان می‌پردازند. ایمان دینی یک کودک به موازات تحول وی و درک او از ارزشهای اخلاقی و مفاهیم قدسی و اعمال دینی متحول می‌شود؛ به بیان دیگر، تحول روان‌شناختی فرد از تولد تا مرگ، دیدگاه وی نسبت به خدا و جهان را نیز دگرگون می‌سازد[13].

تجربه دینی

تجربه دینی یکی از مهمترین مسائلی است که در روان‌شناسی دین، مورد بررسی قرار می‌گیرد. تجربه‌های دینی در همه فرهنگ‌ها، توصیفات مشترکی چون؛‌ قابل بیان نبودن، آغشتگی به استعاره‌ها و نماد‌های متعدد و همراه بودن با شادی، شعف و هیجان‌های عمیق و مثبت، دارند. روان‌شناسی دین با پرداختن به تجربه دینی، زوایای متعددی را در آن مورد کنکاش قرار می‌دهد. ماهیت روان‌شناختی مراقبه، مفاهیم دینی در رؤیا، دگرگونی در حالت هشیاری، اثر داروها در تحریک تجربه دینی، تأثیر دین در آسیب‌شناسی روانی، شوریدگی،‌قدرت و اثرِ احساس بخشیده‌شدن و التیام اختلالات جسمانی و روان‌شناختی بر اثر تجربه دینی، از جمله موضوعاتی هستند که در تجربه دینی مورد مطالعه قرار می‌گیرند[14].

ارتباط دین و شخصیت

در این زمینه از دو محور بحث می‌شود؛‌ از طرفی تأثیر دین بر ابعاد مختلف شخصیت مورد مطالعه قرار می‌گیرد و از طرفی دیگر اینکه چه اشخاصی با چه نوع شخصیتی مجذوب دین می‌شوند، بررسی می‌شود[15].

دین و مداخلات درمانی

از آنجا که باورهای دینی در شخصیت افراد جایگاه ویژه‌ای دارد،‌ متخصصین مشاوره و روان‌درمانی، با بهره‌گیری از این باورها می‌توانند در فرایند روان‌درمانی تسریع کنند[16].

پویایی رفتار مذهبی

پاول پرویسر(Paul Pruyser) در کتابی مهم تحت عنوان روان‌شناسی پویای دین،اظهار داشت که مذهب بر ادراک فرایندهای عقلی، تفکر، کنش‌های زبانی، هیجان، رفتار حرکتی، روابط بین شخصی و رابطه فرد با اشیا، عقاید، و خود تأثیر می‌گذارد و از آن‌ها تأثیر می‌پذیرد. در حال حاضر، هرچند این موضوعات حجم کمی از روان‌شناسی دین را به خود اختصاص داده‌اند، اما رابطه بین روان‌شناسی و مذهب از ظرفیت بالایی برای پژوهش‌های آینده برخوردار است[17].

سنجش دینداری

پس از پیدایش روان‌شناسی آماری از زمان گالتون، دانشمندان در پی بدست آوردن راهی دقیق برای سنجش دینداری افراد برآمدند. نخستین وظیفه اصلی روان‌شناسان آماری دین، ایجاد ابزارهای دقیق و قابل اعتماد برای سنجش دینداری فردی است و دومین وظیفه اصلی آنها، جستجو در ویژگی‌های شخصیتی، نگرشها و دیگر متغیرها برای یافتن همبسته‌های مذهبی است[18].

کارکرد‌های دین از منظر روانشناختی

روان‌‌شناسان دین با استفاده از روشهای علمی و حتی آزمایشگاهی امروزه فواید بسیاری برای دینداری ثابت کرده‌اند. پاره‌ای ازکارکرد‌های روان‌شناختی دین و دینداری عبارتند از:

1.معنی بخشی به حیات

2.بهداشت، سلامت و آرامش روان

3. سازگاری جهان درون و برون؛ کاهش رنجها

4. هدف‌بخشی و ایده‌آل پروری

5. پاسخ به احساس تنهایی

6. تقویت قدرت کنترل غرایز و ...[19].

بنیادهای زیست‌شناختی دین

امروزه روان‌شناسان دین در پی کشف حقیقتی زیستی برای دینداری هستند و به این منظور با روشهای تجربی و آزمایشگاهی به بررسی رابطه حالات جسمانی و تجربه دینی می‌پردازند. تأثیر وراثت را در دینداری بررسی می‌کنند. از حالات خلسه‌ای و مراقبه‌ای نقشه‌برداری می‌کنند. اینکه آیا مزاج‌های چهارگانه انسان، در دینداری او تأثیر دارد؟ آیا ریاضتهای جسمانی در سطح دینداری افراد مؤثر است؟ و اینکه آیا استعمال مواد مخدر با دینداری رابطه‌مند است یا خیر، همه از مسائلی هستند که در روان‌شناسی دین تحت عنوان بنیاد‌های زیست‌شناختی دین مورد بررسی قرار می‌گیرند[20].

منابع :

1. قربانی، نیما، روان‌شناسی دین: یک روی‌آورد علمی چند تباری، قبسات، 1377، شماره 8، ص24.

2. برای بررسی و نقد این تعاریف ببینید: جعفری، محمدتقی، فلسفه دین، تهران، پژوهشگاه فرهنگ و اندیشه اسلامی، چاپ سوم 1386، صص84 تا 105 .

3. آذربایجانی، مسعود، روان شناسی دین از دیدگاه ویلیام جیمز، قم، پژوهشگاه حوزه و دانشگاه، 1387، ص3.

4. آذربایجانی، مسعود، موسوی اصل، سید‌مهدی، درآمدی بر روان‌شناسی دین، تهران، سازمان مطالعه و تدوین کتب علوم انسانی دانشگاه‌ها(سمت)، قم، پژوهشگاه حوزه و دانشگاه، 1385، ص5.

5. قربانی، نیما، پیشین، ص25.

6. میرچا الیاده، فرهنگ و دین، برگزیده مقالات دائره المعارف دین، ترجمه هیئت مترجمان زیر نظر بهاء‌الدین خرمشاهی، تهران، طرح‌نو، 1384، ص177.

7. آذربایجانی، مسعود، پیشین، ص 5.

8. آذربایجانی، مسعود، موسوی اصل، سید‌مهدی، پیشین، ص16.

9. آذربایجانی، مسعود، موسوی اصل، سید‌مهدی، پیشین، ص20.

10. کولینز، جی. آر، وودر، تی. ای، روان‌شناسی دین و نقش دین در سلامت جسم و روان، ترجمه مجتبی حیدری، معرفت، اسفند1382، شماره 75، ص80.

11. آذربایجانی، مسعود، موسوی اصل، سید‌مهدی، پیشین 9.

12. قربانی، نیما، پیشین، ص32.

13. همان، ص34.

14. همان، ص39.

15. کولینز، جی. آر، وودر، تی. ای،‌ ترجمه حیدری، ‌مجتبی، پیشین، ص80.

16. همان.

17. وولف، دیوید.ام، ترجمه دهقانی، محمد، تهران، رشد، 1386، ص303

18. شاکرین، حمیدرضا، دین‌شناسی، پرسشها و پاسخ‌های دانشجویی، قم، دفتر نشر معارف، 1387، ص32.

19. وولف، دیوید.ام، ترجمه دهقانی، محمد، پیشین، صص 95-147.

۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۱۸ آبان ۹۹ ، ۲۱:۵۰
عرفان خلیلی مقدم

روان‌شناسی دین مشتمل است بر به کار بری متدهای روان‌شناختی و فریم‌ورک‌های تفسیری، بر مفاد گوناگون سنن دینی و همچنین بر هم افراد مذهبی و هم غیر مذهبی. گستره فوق‌العاده متدها و فریم‌ورک‌ها می توانند به‌طور کمک‌کننده‌ای با توجه به تمایز کلاسیک میان رویکردهای مبتنی بر علوم طبیعی و مبتنی بر علوم انسانی خلاصه شوند. اولین دسته بوسیله روال‌های عینی (objective)، کمّی، و ترجیحا تجربی برای آزمودن فرضیه ها در رابطه با ارتباطات علّی میان موارد مطالعه آدمی پیش می‌رود. در تقابل، رویکرد مبتنی بر علوم انسانی، با هدف پی بردن به ارتباطات معنامند به‌جای علّی، در پدیده هایی که آدمی به دنبال فهم آن است، به دنیای بشری تجربیات با استفاده از متدهای کیفی، پدیدارشناختی، و تفسیری دست می‌یابد.

روان‌شناسان دین سه پروژه عمده را دنبال می‌کنند: (۱) شرح سیستماتیک بالاخص مفاد، رویکردها، تجربیات و حالات دینی؛ (۲) تبیین خاستگاه‌های دین، هم در تاریخ نوع بشر و هم در زندگی‌های فردی، با احتساب گوناگونی تاثیرات؛ و (۳) به نقش در آوردن عواقب رویکردها و کنش های دینی، هم برای فرد و هم برای جامعه در حالت کلان. روان شناسی دین ابتدا بعنوان رشته ای خود-هشیار در اوایل قرن ۱۹ میلادی سر بر آورد، اما همه این سه وظیفه تاریخچه ای دارند که تا به قرن ها پیش از آن باز می گردد.

روانشناسی دین یا همان روانشناسی مذهب از شاخه‌های تحقیقات علمی است که به بررسی دین می‌پردازد. این علم به بررسی وضعیتهای روانشناسانه در جامعه، وجدان گروهی و فردی که در ایجاد، توسعه، کارکرد و از بین رفتن یک دین مؤثر است می‌پردازد. همچنین محتوی ساختار و جهت‌گیری این پدیده‌ها و جایگاه و نقششان در خود دین و زندگی خارج از دین مورد علاقه این علم است. کار اصلی روانشناسی دین تعریف و توضیح جامعه شناسانه-روانشناسانه از پدیده‌های دینی است. منبع  ویکی پدیا

۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۱۸ آبان ۹۹ ، ۲۱:۳۰
عرفان خلیلی مقدم

👤آورام نوام چامسکی ( ۷ دمسابر ۱۹۲۸ ) زاده فیلادلفیا ایالات متحده امریکا . 
وی در خانواده روس تبار به دنیا آمده . 
#نوام_چامسکی 《 زبان شناس ، نظریه پرداز و سیاستمدار 》


#نظریه:: ( #دستورزایشی_گرایشی ) : 

در دهه ۶۰ میلادی نوام چامسکی  انقلابی در زبان شناسی ایجاد کرد و مقالات و کتاب های ایشان آغاز گر پژوهش های نوین در عرصه روانشناسی زبان شد . 

ایشان معتقد هستند اصول و خصوصیات زبان در انسان ذاتی و به طور ارثی برنامه ریزی شده اند و محیط پیرامون تنها نقش محرک را ایفا میکند . 

زبان میتواند بازتاب دهنده تمام شخصیت و حالات درونی باشد . 
نظریه نوام چامسکی نظریه #گرامر_جهانی است . 
اما این یعنی چه ؟!.
سیستم فرضی یا نظری است و اصولی است که بین تمامی زبان های انسان مشترک است و درونی در نظر گرفته میشود .

#روانشناسی_زبان::

علم مطالعه عوامل روانشناختی و عصب شناختی اکتساب کاربرد ، درک و تولید زبان است .

مطالعات اولیه فلسفی بود اما امروزه از طریق فرایند های شناختی به ان میپردازد . 
پژوهش های نوین روانشناسی زبان از علوم تجربی بهره میگیرد تا نحوه پردازش زبان توسط مغز را مورد مطالعه قرار دهد . 

#نظریه_گشتاری ::

وقتی کسی میخواهد مفهومی را بگوید آن را در قالب واژه ها و جملات میریزد و برای انتقال آنها لایه سطحی این واژه ها دچار تغییر شده و حذف یا جابجایی و این تغییر در گشتن را ، گشتاری نامیده اند که شامل بخش پایه،معنایی،گشتاری،نحوی و واجی است . 

#دستور_زایشی::

بین سال های ۱۹۲۳_۱۹۵۷ هدف زبان شناسی تکمیل روند های کشف بود و از طریق کشف اصول و دستور علمی و صرفا الگوهایی که در زبان وجود دارد ، اما چامسکی میگفت که آرمان گرایانه است و محدود و فاقد قدرت پیش گویی . 

چامسکی معتقد بود باید دستور نظریه یا فرضیه باشد که چگونگی کارکرد را بیان کند . 
اگر دستور درست تدوین شود تمام توالی های دستوری را درست میکند و رشته غیر دستوری نخواهیم داشت .

#منبع:: تحقیقات #عرفان_خلیلی + #ویکی_پدیا

۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۱۳ آبان ۹۹ ، ۲۰:۲۷
عرفان خلیلی مقدم